دانلود رمان بی قرار از مژگان بلند پروا PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: مژگان بلند پروا
چکیده رمان بی قرار
رها، دختری با چشمانی پر از آرزو اما دنیایی پر از بیمهری. او که هرگز آغوش گرم خانواده را حس نکرده بود، در جستجوی عشق، زود اعتماد کرد و زودتر آسیب دید. اما زندگی همیشه سیاهپوش نمیماند…
قسمتی از متن رمان بی قرار
کلا آدم رویایی نبودم توی واقعیت زندگی می کردم نهار توی دنیای رمان ها و داستان ها و شاهزاده های فراری سری تکون دادم .
نمی دونم چرا جدیدا انقدر سرم روا تکون میدم می ترسم آخرش مخم جا به جا بشه دست زهرا رو گرفتم و گفتم :- بریم بانو .
زهرا هم با متانت دنبال من اومد . خوشم اومد . خوشم اومد که به خاطر عشقش هم حاضر به ناز کردن در برابر ه پسر نا محرم نمی شد . وارد کلاس که شدیم تقریبا بیشتر بچه ها اومده بودن قبل از اینکه بشینم سر جام یه نگاه به کل کلاس انداختم که با دیدن شخصی نگاهم بهش افتاد مخم ارور داد.
این اینجا چه غلطی می کنه با صدای بلندی که اصلا دست خودم نبود گفتم- نه ؟ تو اینجا چی کار می کنی ؟
شهاب با نیشخندی که عجیب روی اعصابم بود گفت :- سلام خانم تهرانی ساجد هستم دانشجوی انتقالی کمی تعجب کردم که شما رو اینجا دیدم چون اگه هم سن مینا باشید سه سال کوچک تر از من هستید و لبخند تمسخر آمیزی زد و ادامه داد : گم شدید ؟
با این حرفش پسرا ترکیدن از خنده و دخترا به حالت مدافعانه گرفتن و منتظر جواب من موندن .
از دیدنش واقعا شگفت زده شده بودم و همین طور عصبانی . اه . مار از پونه بدش میاد دم خونه اش سبز می شه : سعی کردم خونسردی خودم رو بدست بیارم . با تمسخر جواب دادم – اوه ، اوه بچه ها ببینید کارمون به کجا رسیده که این فوکول تازه وارد ما رو دست بندازه و ی لبخند تمسخر آمیزی هم چاشنی لحن تمسخر آمیزم کردم و گفتم : بنده و خانوم سالاری ( فامیلی زهرا ) اون : موقعی که شما خونه توپ بازی می کردی سه سال جهشی خوندیم،
و بعد نشستم سر جام و لبخند پیروز مندانه ای زدم. دخترا بعد از این سخنرانی لبخند پیروزمندانه ای روی لبشون : نقش بست .
شهاب داشت دنبال به جواب دندون شکن می گشت که به پسرجوون وارد شد و رفت جای استادو ایستاد . با دیدنش همه با تعجب بهش نگاه می کردن به پسر که تقریبا سی و دو سه سال می زد. با صورت بند انداخته(همون دوازده تیغ خودمون )،
دماغ گوشتی متناسب با صورتش و لب های گوشتی بزرگ و چشمایا ن مشکی . برام خیلی آشنا می زد . من این رو کجا دیدم آیه جور خاصی نگام می کرد ، انگار که من رو می شناسه.
با شنیدن صداش حواسم بهش جمع شد و-سلام ، من فدوی هستم . استاد جدید درس … شما و به جای استاد صداقت از این به بعد من استاد این درس هستم.