دانلود رمان توهم واقعیت (جلد اول نسخه اصلی ) از عطیه شکوهی PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: عطیه شکوهی
چکیده رمان توهم واقعیت
رها، قربانی سنتهای سختگیرانه خانوادهاش، سالها در کنار مردی سنگدل و بیاخلاق زندانی شده بود. تا اینکه یک روز، جرئت تغییر را پیدا میکند و قدم در مسیر پرچالش آزادی میگذارد.در این راه، نگاههای گرم مردی تنها، قلب یخزدهاش را ذوب میکند. او که برای اولین بار احساس زن بودن و دوستداشته شدن را تجربه میکند، حالا باید بین ترس از گذشته و امید به آینده یکی را انتخاب کند…
قسمتی از متن رمان توهم واقعیت
من حوصله بچه بازیاتو ندارم فقط بدون اگه شکایتت رو پس نگیری همین الان دست خانوادتو میگیرم میبرم و نمیذارم تو خونه راهت بدن تا با همین حال برگردی خونه اون پسره.
تهدیدش مغزم را سوزاند او خوب میدانست که من تا دو سه هفته به پرستاری و مراقبت ویژه خانواده ام نیاز دارم و هر نفسی که میکشم با درد همراه است.
با چکیدن قطره اشکی از چشمم گفتم چرا داری ازش دفاع میکنی؟ شکایت از اون چه دخلی به تو داره سرش را برگرداند و همانطور که به پدر و مادرم اشاره میکرد جلوتر بیایند گفت: بحث دفاع از اون نیست،
بحث آبروی منه که کاندید مجلس شدم و نمیخوام به لطف تو و اون شوهر بی مغزت نقل دهن این و اون بشم پس کاری که گفتم بکن تا با خانوادت از این بیمارستان بری بیرون و بعد از زدن حرفش سمت پدر و مادرم رفت و با گفتن چند جمله از بخش خارج شد.
مامان نزدیک تر آمد و با دیدن رد به جا مانده از سیلی سامان روی گونه ام آهی کشید و همانطور که صورتم را نوازش میکرد گفت:مامان جان چرا دعوا رو کش میدی که کارتون به کتکاری برسه؟با ناراحتی صورتم را عقب تر بردم و گفتم :یعنی هر رفتاری باهام میکنه سکوت کنم که به وقت به زحمت نیفته کتکم بزنه؟
مادرش چادر سر میکرد پرهای چادرش بهم نزدیک تر کرد و گفت:نه مامان جان اون وقتی میبینه کس و کار من براشون مهم نیست چه بلایی سرم میاره؛ هنوز بحث شروع نشده کتک رو میزنه که الکی انرژی صرف حرف زدن نکنه،
پرستاری که برای چک کردن وضعیت من آمده بود از مادرم خواست بیرون منتظر بماند و او با گفتن ما همینجاییم کاری داشتی صدام کن از ما دور شد.
پرستار پس از چک کردن سرم خیلی آرام رو به من گفت: اینایی که اومدن خانواده همسرتن؟پوزخندی زدم و با خودم فکر کردم یعنی آنقدر رفتار پدر و مادرم سرد و خشک بوده است که او حدس زده است آنها خانواده سامان هستند؟سری تکان داده و نجوا کردم:نه اما وکیل مدافعش هستن.پرستار غمگین نگاهی به من کرد و