دانلود رمان شب های ترسناک من از یگانه راد PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: یگانه راد
چکیده رمان شب های ترسناک من
فرحناز میتوانست ذهنها را بخواند—یک قدرت جذاب اما خطرناک. وقتی رازهای مادربزرگ شیطانیاش را برملا کرد، همه چیز به هم ریخت. مادربزرگ آنقدر از او متنفر شد که حاضر شد او را به کاظم، یک مرد خودخواه و پولپرست، بفروشد. از پانزدهسالگی، زندگی فرحناز تبدیل به کابوس شد: کتکخوردن، تحقیر، و تنهایی. اما یک چیز عجیب بود: همیشه کسی—یا چیزی—مراقبش بود. یک جن مرد، که فقط خودش میتوانست ببیندش…
قسمتی از متن رمان شب های ترسناک من
همانطور که وسایل را جابجا می کردم حس کرم یک چیز داغی پشت گردنم حرکت می کند. انگار یکی پشت گردنت نفس هایه داغش را فوت کند چشمهایم از ترس گشاد شده بود.
دستهای لرزانم را بالا بردم : پشت گردنم بردم. در دلم گفتم عنکبوت بوده.دستی پشت گردنم کشیدم ارام برگشتم پشتم نگاه کردم همه جا تاریک بود جز نور کمی که از در وارد زیر زمین میشد.
انگار کسی روبه رویم ایستاده بود اما کسی روبه رویم نبود یک لحظه حس کردم کنار رفت ناخدا گاه به گوشه ای که حس کردم رفته نگاه کردم آرام نفسم را بیرون فرستادم چیزی آنجا نبود فقط یک لحظه دو گوی زرد رنگ روشن و خاموش شد مثل چشمهای گربه.
به وضوح لرزیدم پاهایم جان تکان خوردن نداشتن لرزان به سمت در رفتم دو یا سه بار زمین خوردم.ان فاصله ی ۲۰ متری تا جلوی در برایم مثل ۱۰۰ کیلومتر شده بود.
انگار هر چقدر من جلو میرفتم در عقب می رفت با بدبختی چهار دست و پا پلهای زیر زمین را بالا آمدم خودم را وسط حیاط انداختم و چشمهایم را بستم.
صدای مادر کاظم که اسمم را پشت هم صدا می کرد در گوشم پیچید هر چقدر سعی کردم بلند شوم اما پاهایم جان نداشتن به قدری ترسیده بودم که با باز کردن چشمانم تمام محتویات معدم خارج شد.
عصمت خانم سریع بالای سرم نشست یا خدایی گفت فرحناز چت شد تو دختر چرا شبیه مردها شدی پاشو دختر -نگاه کن چه گندی زدی صبح حیاط را شسته بودم.
خدا این دیگه کی بود نسیب ما کردی بیچاره بچم خیر سرمون براش زن گرفتیم خل بود مریضم شد. خدا به دادمون برسه عصمت خانم انقدر کنار گوشم غر زد که ترسم و فراموش کردم.
ارام گفتم: خودم تمیز میکنم نگاهش کردم ، با خودش گفت : دختره ی احمق فکر کرده ما کلفتشیم بزنم همینجا آش ولاشش کنم هم خودم هم بچم از شر این نکبت خلاص شه.سرم را تکان دادم و گفتم عصمت خانم یک لحظه سرم گیج رفت حالم بد شد.
گفتم الان خوبم. الان اینجارو هم تمیز میکنم نگاه چپکی کرد و گفت خدارو شکر بهتری اول یک آب به دست و صورتت بزن حالت جا آمد اینجا رو تمیز کن در چشمانش نگاه کردم و گفتم -چشم -(چشم و زهر مار دختره ای احمق ) اگر می دانست افکارش را میخوانم شاید در فکر کردن دقت بیشتری میکرد.