دانلود رمان عروس بلگرد از اکرم حسین زاده PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: اکرم حسین زاده
چکیده رمان عروس بلگرد
خسروخان، مردی که ثروتش را از راههای شبهقانونی به دست آورده، سیسال پیش ثنا را ربود و به زناشویی گرفت. حالا پس از مرگ مشکوک ثنا، یک شاهد جدید—رادمان—ادعا میکند اسنادی دارد که ثابت میکند سیدرصد از امپراتوری خسروخان، از ابتدا مال او بوده است. اما شرط رادمان برای نابودی نکردن خسروخان، غیرمنتظره است: او میخواهد کنترل شرکتهای زیرزمینی خسروخان را در اختیار بگیرد. وقتی مذاکرات شکست میخورد، رادمان نقشه میکشد: آدمربایی روجا، نه برای باج، بلکه برای پیدا کردن اسناد گمشدهای که در کتابهای قدیمی ثنا پنهان شده…
قسمتی از متن رمان عروس بلگرد
دخترک خندید: همه منو میشناسن …مرد عاقد با حرکت اسلوموشنی که از سن هفتاد و خواند. یکی ساله اش بعید نبود دفترش را باز کرد و خواند.در گوشش گفت:- اولین بار جواب ندی ها.
چشمانش میخندید و یکی فرستادش برود گل بچیند. بگیرد نفس پری کشید و منتظر بار سوم ماند. گوشش باز به عاقد بود و حواسش به گلایی که باید این عاقد بسم اللهش را گفته بود که..صدای شلیک آمد…
و صدای لگدی که به در خورد چند مرد داخل کلبه ریختند کلبه ای که بیش از بیست نفر جا نداشت. یکی بلند گفت:کی جرئت کرده عروس دومادو بنشونه مقابل عاقد.
جمع به هم ریخت و رنگ از روی عاقد پرید. مردی با قد و هیکل بلند به سمت عروس حرکت کرد. داماد سریع مقابلش ایستاد و بدون نگاه کردن به عروس گفت:- فرار کن.عروس اما تکانی نخورد مرد یقه ی داماد را گرفت و کشید.
گورت رو گم میکنی و برمیگردی به همون خرابه ای که ازش اومدی داماد محکم دست طرف را پس زد و با لگد به شکم مرد کوبید. مرد گامی که به عقب پرت شده بود دوباره جلو گذاشت و با مشت به فک داماد زد. زن و مرد به هم ریخته بودند و صدای جیغ و داد و درگیری از همه جا می آمد و عروس مات درگیر شدن داماد و مرد جلو کشید کت مرد مسلح را گرفت و کشید.- ولش کن کثافت.
و مردی دیگر اسلحه گذاشت روی سر داماد و گفت:یا بی سروصدا با ما میای یا اینو میکشیم.داماد گفت:- نایست فرار کن.عروس جیغ کشید.فرار نمیکنم… ولش کنید گفتم.مرد اول به سمتش برگشت.
-با اختیار خودت با ما بیای همه در امانن.داماد داد کشید:نهو صدای نه ی داماد در صدای گلوله ی شلیک شده گم شد. جیغ از ته دل عروس هر دو صدا را تحت الشعاع خودش قرار داد داماد گیر چندین مرد روی زمین بود و خونی که روی کف چوبی کلبه میریخت…
عروس خواست خود را کنار داماد بیندازد که مرد اولی بازویش را گرفت و رو به مرد روبه رویی توپید- چرا شلیک کردی؟مرد گردن کشید.این رو که زدم به دستش…و اسلحه را گذاشت روی سرش گفت: بعدی تو سرشه و گلنگدن اسلحه را کشید.
عروس جیغ کشید.-نزن… نزن…. میام.و نگاه دامادی که پای مرد تنومندی روی سینه اش گذاشته شده بود سمت عروسش کشیده شد.- این کارو نکن مردی که یا روی سینه ی داماد داشت، پوزخندی زد و رو به پیرمرد عاقد گفت:مشدی کجا؟عاقد ایستاد و با لحنی لرزان گفت: به خدا من تو جریان هیچی نبودم. و پوزخند مرد غراتر شد.
– تو جریان چیزی بودی یا نبودی مهم نیست بگیر بشین عقدت رو بخون اما اسم دوماد با اسم پسر من عوض میشه…و نگاهش به عروسی رفت که دست به دیوار نیفتد و ادامه داد: حیفه دیگه عروس آماده، عاقد حاضر … مهمونا هم… و لبش کشیده شد. !!!!!بخون! و عاقد نشست و خواند…