دانلود رمان فرشته کوچولو از فاطمه عسگری PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: فاطمه عسگری
چکیده رمان فرشته کوچولو
او همیشه تنها بود… تا اینکه یک تصمیم، سرنوشتش را دگرگون کرد. حالا باید ثابت کند که فرشتهها واقعیاند، اما آیا عشق و تقدیر، راه را برایش هموار میکنند؟
قسمتی از متن رمان فرشته کوچولو
پریسا: دارم میگم نمیزاری که… راستشو بخوای همسایمون دیروز داشته با مامانم حرف میزده بحثشون رسیده به اینکه یکی از فامیلاشون وضع مالی خوبی دارن و بالاشهر زندگی میکنن چند وقتی هست دنبال کسی میگردن که هم بتونه کارای خونه رو انجام بده هم یه پیرزن مریض هست از اون نگه داری کنه…
انگار قبلا کسی بوده بخاطره کهولت سن رفته… زیاد نیستن یه پیرزن هست با پسرو نوه اش زندگی می کنه.قیافه مظلومانه به خودم گرفتم و وسط حرفش پریدم: یعنی پری من برم خدمتکاری کنم!!!
پریسا دیوونه مگه چه ایرادی داره بعدشم خدمتکاری نیست که میخوای از پیرزن پرستاری کنی فوقش بخوای غذا درست کنی تو هم کارای پرستاری بلدی هم ماشالله آشپزیت حرف نداره…سکوت کردم و جوابی ندادم،
یه نفس عمیقی کشید و ادامه داد پریسا خب داشتم میگفتم مامانم یاده تو افتاده و گفته کسی رو سراغ دارم.همسایمون از خداخواسته سریع با طرف تماس گرفته و هماهنگ کرده….. مامانم چون میدونست محیط خوب و سالم میخوای بری تورو معرفی کرده…غم اومد تو صورتم یاده مامانم افتادم،
به مامانم چی بگم؟ پریسا راستشو بگو بگو میخوای از یه خانم نگه داری کنی کاره بدی نیست تازشم فقط چند وقته بعد مدرکتو بگیری… مگه خودت نگفتی به پول نیازداری خرج دانشگاتو بدی تا مامانت انقدر خیاطی برای مردم نکنه…
آره گفتم…خیلی دوره به دانشگاه؟ کجا هست؟ به نظرت امن هست؟ پریسا: ترانه جونم قربونت برم چرا غصه ات گرفته میری میبینی آشنا میشی در ضمن بد بود که مامانم معرفی نمی کرد.
خیالت راحت باشه…بدون هیچ فکری تصمیم گرفتم پس بزار با مامانم تماس بگیرم ببینم نظرش چیه بعدا بهت خبر میدم…
پریسا چی چی خبرمیدی خانووووم مامانم بهشون گفته به بعد از ظهر میری خونشون واااا!!! تو رو خدا راست میگی چرا انقدر زود آخ!!!پریسا آره بخدا اول و آخر باید بری دیگه
مکثی کردم و هیچی نگفتم..چه بخوام چه نخوام باید برم. مامانم همینجور مشکل داره حداقل من بیشتر از این براش دردسر درست نکنم…توکل به خدا انشالله که حل بشه… خداجونم خودمو به تو می سپرم…
پریسا به مامانت زنگ بزن ببین چی میگه که آدرس روبگیرم برات بری پری آخ بعد از ظهر انجمن هست پریسا انجمن بخوره تو سره من حالا انگار انجمن کل کشور برگزار میشه به جلسه فقط نیستی دیگه.
چشمک زد و ادامه داد پریسا: در عوضش بیاتی جونت دلش برات تنگ میشه خندیدم: پریسا حیف که اینجا آدم نشسته اگر نه می افتادم روت تا جا داشت میزدمت.