دانلود رمان فیل در تاریکی از قاسم هاشمی نژاد PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: قاسم هاشمی نژاد
چکیده رمان فیل در تاریکی
“فیل در تاریکی” ماجرای جلال است که قربانی شبکهٔ قاچاق بینالمللی میشود. وقتی برادرش به خاطر محمولهٔ پنهان در مرسدس بنز کشته میشود، او تبدیل به شکارچیای میشود که در سرمای تهران به دنبال انتقام است.
قسمتی از متن رمان فیل در تاریکی
حالا برادرها در حیاط بودند. جلال دور ماشین طواف کرد. همان رنگی بود که آنهمه سال دوست میداشت – سبز موردی. و حالا زیر لخته های گل وشته های کثافت سیاه میزد جلال فکر کرد چرا این رنگ؟
میدانست دیگر عاشق ماشین نبود. دیگر یک دو بست و هشتاد اس سبز موردی باستاره ی سه پرش او را به هیجان نمی آورد یادش آمد با چه شوری موتور پیاده می کرد و می بست.
در ماشین را باز کرد و آرام رها کرد در تلقی صدا کرد و چفت شد. صدا به گوش جلال مانوس بود. در هیچ ماشینی به این راحتی بسته نمی شد و این صدا را نداشت صدایی که میگفت حالا در دل من در امانی حسین منتظر لب تر کردن او بود.
فکر کرد با حساب تخفیف دانشجویی و قیمتی که در بازار رویش کشیده میشد شست با هفتاد تایی سود می آورد. با خودش افت مقدمات کار حسین را میشود با آن جور کرد.
سالاره…چشمهای حسین به خنده باز شد. حالا خیلی کثیفه. وقتی شمنش باید تماشاش کنی.»جلال گفت «حالاشم سالاره و فکر کرد هر چه زودتر باید آبش کند .
تا وقتی بازارش داغ است. آنوقت گفت در صندوق عقبو واکن بچه ها اسبا بارو بذارن تو ماشین من.»چرا؟ خب با همین بریم خونه حسین متعجب بود.
خیال نکنم دلت بخواد فردا ماشین و بدون چرخاش و رادیو گرام و مخلفاتش تحویلت بدن حضرت والا.دید حسین سر در نیاورده بود.
یعنی اوراقش میکنن – تا بجنبی و بعد که دیده بود مثل همیشه تند رفته بود، مکث کرد و به آرامی توضیح داد گاراژ نداریم و مجبوریم بذاریمش دم خونه و ماشینی که نمره اش ترانزیت باشه بجنبی اوراقه.»
و فکر کرد طفلک حسین و با خودش گفت یکوقت جریان خالی کردن ماشینش را براش تعریف کند.«چرا؟» و به قفل صندون عقب کلید انداخت و بازش کرد.
یه جور کاسبیه دیگه و فکر کرد صنعتی با این همه گستردگی و مهارت دیگر سرقت به حساب نمی آمد.حسین پرسید «پس مال خودت چی؟جلال گفت مال ما از اصل اوراقه.» و تلخ خندید.
اسبابها حالا در ماشین جلال بود جلال پشت فرمان نشست حسین کنارش نیکلا میان تلویزیون و رادیو گرام و خرت و پرت های دیگر جایی در صندلی عقب باز کرد و جلال به سوی خانه راند.
ی باغ صبا را جلال چهار سال پیش خرید عصمت خالم و جلال، بعد از اینکه عروسی کردند دو سالی در کوچه ی سرپولک می نشستند که دم تعمیر گاه بود.
بعد کمی بالاتر آمدند و مدتی در کوچه ی بحر العلوم و بعدتر در صفی علیشاه خانه گرفتند. وقتی حسین را جلال از طالقان پیش خودش آورد تازه به خانه ی بحر العلوم اسباب کشیده بودند.