دانلود رمان هکران سایبری از دختر پاییزی PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: دختر پاییزی
چکیده رمان هکران سایبری
در دنیای زیرزمینی هکرها، گروهی مرموز به نام “عقرب” هرگونه خلافی را مرتکب میشوند، بدون اینکه ردپایی از خود به جای بگذارند. رهبر آنها، اِیکس، فردی قانونمدار و بیرحم است که دخترش، کمند، را به عنوان جانشین خود معرفی کرده است. کمند از یازدهسالگی وارد این جهان تاریک شده و حالا در هفدهسالگی، تبدیل به ماشینی بیاحساس و خطرناک شده است. اما وقتی فردی جدید وارد گروه میشود، ایکس قدرت را از کمند میگیرد و او، در طوفانی از خشم و حسادت، گروه را ترک میکند تا ارتشی جدید بسازد و علیه پدرش بجنگد…
قسمتی از متن رمان هکران سایبری
رضا زرنگ بود و میدونست به این راحتیها نمیذارم بره و الان داره نقشه جور میکنه برای در رفتنش میکروفن رو روشن کردم که صداشون تو اتاق پیچید. رضا نه عشقم نگران نباش من حالم خوبه ملودی لحنش غمگین بود نفسم بیا بریم بیمارستان.
رضا با اصرار میگفت نه میدونم اون دختره روانی تحت نظرم داره چی؟ به من گفت روانی؟ صورتم رو مچاله کردم و خشمگین با خودم گفتم من این توله سگ رو زنده نمیذارم ملودی: صدامون رو میشنونه؟
رضا صداش در مونده جوابش رو داد نمیدونم هر کاری بگی ازش بر میادنصف من سن داره ده برابر من میفهمه ملودی که انگاری عصبی شده باشه با دندونهای چفت شده غرید دستش بشکنه ببین چطوری زدت رضا با پوزخند گفت شاید باورت نشه اما هر کی کتک کمند رو نخوره خوله انگاری اصول اولیه مرد شدن به دست کتک خوردن از کمنده بعدش با درد خندید و گفت زنگ بزن ببین بابام کی میاد.
تو این مدت صداها و تصویرها ضبط میشدن به پیام از طرف کیوان بود سریع بازش کردم که لینک دوربین هک شده بود، روش کلیک کردم که تصویر توی رایانه واضح شد و راحت دیدمشون،
پاش رو با پارچه بسته بود اما من کاری با پاش نداشتم که پس چرا این طوری شده؟ با باز شدن در سریع با اخم برگشتم طرف در که بابام رو دیدم تو اومد و در رو قفل کرد؛ نزدیک تر اومد و گفت خب سوژه چطوره؟
به رایانه اشاره کردم و گفتم کمی چرت و پرت گفتن و چند تا فحش بارم کردن بابام خندید و گفت اشکال نداره فدا اخلاق گندت.جیغ زدم و عصبی نگاهاش کردم پوکر و جدی گفتم خوشم نمیاد کسی نظر بده در مورد اخلاقیاتم.
سرش رو تکون داد و جدی گفت تو برو شامت رو بخور من حواسم هست. به سمت قابلمه رفتم و درش رو باز کردم قورمه سبزی بود غذای که ازش متنفرم و خوشم نمیاد.
بابام که فهمید گفت اون مال منه مال تو قابلمه قرمزه خوبه ای گفتم و قابلمه رو برداشتم و شروع کردم به غذا خوردن ماکارونی غذای محبوبم بود و خیلی دوسش دارم امروز نمیدونم چرا خیلی خسته بودم و دلم میخواست بخوابم خمیازه ای کشیدم و رو کاناپه دراز کشیدم و رو به بابا گفتم من چند دقیقه میخوابم کمک خواستی بگو بیام…
چشم هام رو بستم و تا بخوابم اما فکر و ذهنم درگیر این پرونده بود؛ تا الان کسی از دست من در نرفته اما میترسیدم نتونم از پس رضا و عموم یا بابای رضا بربیام خانواده پدری من خیلی عجیب و غریب بودن مثلاً عموی بزرگم پلیس بود اما بابای من خلافکار و در برابر هم مبارزه داشتن نمیشه از اینا سر درآورد که چیکار میکنن یا نمیکنن بیخیالی گفتم و سعی کردم بخوابم.