دانلود رمان کوچه چهل پیچ از پرستو شاه حسینی PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: پرستو شاه حسینی
چکیده رمان کوچه چهل پیچ
حاج مجتبی فرهمند فکر میکرد با ساختن یک خانهٔ بزرگ برای همهٔ فرزندانش، زندگیِ رویاییاش را میسازد. اما او نمیدانست که پسر کوچکش و دو نوهٔ شیطون، چه نقشههایی برای شلوغ کردن زندگی دارند! از مهمانیهای غیرمنتظره تا رابطه های عاشقانۀ پنهانی، این خانواده ثابت میکند که زندگی در کنار هم، همیشه شیرین است—حتی اگر گاهی تلخ باشد!
قسمتی از متن رمان کوچه چهل پیچ
ماشین بده من میرم خونه شهریار- تو غلط میکنی.امیر صدا بلند کرد:کوروش-درد توله سگ واسه من صدا بلند میکنه خونه شهریار واست ریدن؟ امیر آرام تر جواب داد: حوصله خونه اومدن ندارم خودت میدونی که جنجال میشه بی خیال برم خونه شهریار بهتره.
تا آقاجون نبینتت خیالش راحت نمیشه فشارش رفته بالا خسرو گفت بیای خونه هرچی هم آقاجون گفت سرت رو میندازی پایین هیچی نمیگی امیر نفسی گرفت آرنج لبه ی پنجره ماشین گذاشت چهار انگشت را محکم روی چشمش فشاری داد و بعد داخل موهایش کشید: تا حالا دستم هم بهش نخورده اینقدر بهش تهمت نزن کوروش از گوشه ی چشم نگاهش کرد.
-خورده باشه هم کسی حرفی نداره نوش جونت داداشم خودش که راضی خانواده اش که راضی گور بابای ناراضی ما چه کاره ایم؟
-رها همچین دختری نیست کوروش تهمت نزن نمیدونم همچون دخترای که میگی چجوری ان ولی ما در مورد دختری که پنج سال داره توی دست و پای داداشمون میلوله نمیتونیم فکرای خوب کنیم.-بحث با تو بی فایده است.
خوبه بحث نکن کلا امشب زیپ دهنت رو بکش ماشین را داخل حیاط زیر سایبان مخصوص پارک کرده از راهرو بین باغچه ها رد شده وارد ساختمان شدند. خسرو جلوی در منتظر ایستاده بود.
با امیر دست داد-خوبی؟امیر سری تکان داد خسرو دست پشت شانه اش گذاشت: میریم تو هیچی نگو باشه داداش؟امیر کلافه چشمی گفت وارد که شدند اهل خانه یکی یکی سلام کرده و جویای حالش شدند؛ چشم چرخاند خبری از پدر نبود مادر با ظرف اسفند دود کن در دست از آشپزخانه خارج شد.
در حالی که دود غلیظی از ظرف گرد کوچک فلزی بیرون میزد سمت امیر آمد و مشغول صلوات فرستادن اسفند را یک دور دور قد و بالای پسر چرخاند.-خوبی مادر الهی من فدات بشم.خوبم قربونت برم .مادر تخم مرغی که در دست دیگرش داشت را هم به قد و بالای پسر کشید و آن را سمت گلسا گرفت.-بگیر مادر ببر پرت کن گوشه باغچه یه جا بنداز محمد حسن صبح ببینه بشورتش نمونه حیاط بو تخم مرغ بگیره.
گلسا تخم مرغ را گرفت چشمی گفته به سمت در رفت. -آره خانوم اسفند دود کن تخم مرغ بشکن شاخ شمشادت چشم نخوره بیشتر آبرو ریزی به بار بیاره.
سرها به سمت آقاجان چرخید امیر آهسته سلام داد و پدر زمزمه وار پاسخ داد: و علیک سلام.نگاه پر غضبش خیره ی امیر سر به زیر انداخته بود که مادر مداخله کرد:بیا حاجی بشین سر میز بچه هام هلاک شدن از گشنگی بیا قربونت برم.