دانلود رمان اون کیه از حانیا بصیری PDF و APK اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: حانیا بصیری
آنا بعد از ده سال دوری به ایران برمیگردد. در فرودگاه با مرد جوانی روبهرو میشود. مردی که انگار او را خوب میشناسد! او با صمیمیت با آنا حرف میزند و نشانه هایی به او میدهد که آنا متعجب میشود! اما مشکل اینجاست..آنا او را نمیشناسد. مرد گمان میکند آنا با او شوخی میکند و قبل از رفتن به او یاد آوری میکند که قولی که به او داده را فراموش نکند!
قسمتی از متن رمان اون کیه
بی توجه بهش جلوتر حرکت کردم، خودشو بهم رسوند و سریع درو باز کرد.
به حیاط خونه نگاه کردم، هیچی مثل سابق نبود. انگاری نمای خونه هم یه تغییراتی کرده بود.
دریاچه ارومیه خیلی وقت خشک شده آنه.
سرجام ایستادم و انگشت اشارهام به سمتش گرفتم و جدی گفتم: منو اینجوری صدا نزن.
کنارم راه افتاد و صداشو بَم کرد: آنه! تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت؟
وقتی روشنی چشمهایت
در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود.
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دستهایت.
ببند دهنتو…
چی؟ چی گفتی؟ فوش که ندادی؟ زبان من افتضاحه معنیشو بگو.
درو باز کردم و تا پامو گذاشتم تو خونه یهو یه دسته گل بزرگ
جلوی صورتم اومد.
چی؟ چی گفتی؟ فوش که ندادی؟ زبان من افتضاحه معنیشو بگو.
درو باز کردم و تا پامو گذاشتم تو خونه یهو یه دسته گل بزرگ جلوی صورتم اومد.
با تعجب عقب رفتم و خواستم عکس العملی نشون بدم که یه صدای تو دماغی گفت:
تادااا، خوش اومدی به وطنت عشقم.
گل از جلوی صورتم کنار رفت و چشمم بهش افتاد.
یه جفت چشم آبی که زار میزد لنزه، موهای پر کلاغی و مژه های پر پشت و ابروهای فرچه ای پَهن!
اصلاً نمیشناختمش این کی بود؟
دستشو زیر چونه اش گذاشت و چپچپ بهم نگاه کرد و با خنده تند تند پلک زد:
عاسیسم، این چه قیافه ای به خودت گرفتی! منو نمیشناسی دیگه؟ بابا مَهشادم.
اخم کمرنگی بین دوتا ابروم اومد: من مهشاد نمیشناسم متاسفانه.
پرستو برای ماست مالی حرفم بلند بلند خندید و آهسته بغل گوشم گفت:
فریده است بابا همونکه همیشه تو مدرسه ماکارونی رو با ماست قاطی میکرد میخورد.
یکم دیگه به مغزم فشار آوردم و یهو یادم اومد. با خنده رو بهش بشکن زدم: آها، آها یادم اومد، فریده جارو برقی.
بعد به پرستو نگاه کردم و ادامه دادم: همونکه هرچی می دید میخورد آروغ میزد.
نگاهمو از پرستو گرفتم و به فریده دادم: فریده تو اصلاً تغییر…
خنده از روی صورتم رفت. چشمم به بینی کوچیک و لبای بزرگش افتاد و با شک ادامه دادم:
… نکردی.
فریده حرصی تک خندهای کرد و با انگشت اشارهاش عصبی بغل بینیشو خاروند.
عزیزم منو با یکی دیگه اشتباه گرفتی من از بچگی روی غذام حساس بودم.
سرمو چندبار تکون دادم و برای این که اوضاع از اینی که هست خجالت آورتر نشه مؤدبانه حرفشو تایید کردم…