دانلود رمان اگه بارون بیاد یادت میوفتم از فائزه سگوند PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: فائزه سگوند
چکیده رمان اگه بارون بیاد یادت میوفتم
«رُهام، پزشکی خودشیفته و موفق، بعد از مرگ پدرش به ایران برمیگردد تا بیمارستان او را اداره کند. به عشق باور ندارد، تا اینکه… عشق همهچیز را تغییر میدهد. او حاضر است هر کاری کند، ولی…»
قسمتی از متن رمان اگه بارون بیاد یادت میوفتم
دایی: فکر میکردم بعد از محمد خدا بیامرز کسی نمیتونه بیمارستان به اون بزرگی رو اداره کنه ولی تو از پسش بر اومدی احسنت دایی جان.
با یاد بابا آه پر حسرتی کشیدم هنوز زود بود برای رفتنش فقط پنجاه و پنج سال سن داشت ولی خب تصادف کرد و از دنیا رفت.من: لطف دارید دایی جان…
مامان رو به دایی مجید گفت: برادر الان هم پدر و هم مادر رهام ،منم و همون طور که میدونید…امشب برای خواستگاری آیدا جان اومدم و البته نیازی هم نیست درباره پسرم و اخلاق و ثروتش حرف بزنم چون خودتون همه چی رو میدونید.
دایی: من رهام رو خوب میشناسم و مثل بچه های خودم دوسش دارم بدون فکر کردن نظر نظر من مثبته ولی خب…نظر خانم و بچه ها هم مهمه…از همین حالا معلوم بود که آیدا هیچ مشکلی نداره چون جز لبخند چیزی تحویل نمیداد…
آرمان و رعنا خانم هم که مطمئن بودم هیچ مشکلی با این قضیه ندارن… زن دایی با لبخندی خیره به من نگاه کرد و گفت: منم رهام جان رو خیلی دوست دارم و راضیم فقط آیدا و رهام برن و حرف هاشون رو بزنن.
آیدا: چشم مامان و بعدش بلند شد منم پوف کلافه ای کشیدم و پشت سرش وارد حیاط شدم سیگاری آتیش زدم و زیر درخت مجنون روی صندلی نشستم که آیدا هم کنارم نشست.من : نظرت درباره من چیه؟ آیدا لبخندی زدو گفت:خب راستش راستش من مخالفتی ندارم…
یک عمیقی به سیگارم زدم و دود غلیظش رو به ریه هام فرستادم و گفتم: این کسی که کنارته تا الان دلش برای هیچ دختری نلرزیده میتونی باهاش کنار بیای؟ بهم نگاهی انداخت و گفت: یعنی هیچ وقت هیچ حسی بهم نداشتی؟
لبم به پوزخندی کش اومد و بهش نگاه کردم و خیلی سرد گفتم: نه و احتمال میدم از اینکه بخوای زنم بشی پشیمان بشی. اول با تعجب بعد هم با اخم ظریفی نگام کرد و گفت:نه هرگز پشیمون نمیشم چون دوست دارم…
از این اعتراف رک و بی پرده اش جا خوردم ولی رو بهش گفتم: امیدوارم و به سمت خونه حرکت کردم وارد پذیرایی که شدم همه با لبخند بهم نگاه میکردن که رها گفت: دهنمون رو شیرین کنیم؟ چشمکی زدم و و گفتم: باید از آیدا خانم بپرسی نه من. رها: آیدا قبوله؟…