دانلود رمان بالهای زخمی از حانیه باصری PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: حانیه باصری
چکیده رمان بالهای زخمی
در شهری که فقر و فساد نفسها را بند آورده، پرواز و دکتر تصادفی عجیب سرنوشتشان را به هم گره میزند. او که قربانی سیستم شده، و او که میخواهد سیستم را تغییر دهد. اما قدرتهای پشت پرده، از نخستوزیری تا باندهای زیرزمینی، اجازهٔ یک داستان عاشقانهٔ ساده را نمیدهند. گاهی خطرناکترین عمل، امیدواری است…
قسمتی از متن رمان بالهای زخمی
هر دو مشتم را پر از آب کردم و به صورتم پاشیدم آن قدر این کار را تکرار کردم که نفس کم آوردم و دستم متوقف شد.اکسیژن را با تمام توان به ریه هایم فرستادمصدای شر شر آب می آمد.
قطرات آب از نوک بینی و چانه ام چکه میکرد و کمی هم وارد یقه ام شده بود.سردی اش را زیر لباسم حس میکردم آستین لباسم را به صورتم کشیدم و ابروهایم را به سمت بالا مرتب کردم.
موج های پریشان موهایم را از دور گردن و صورتم جمع کردم و با کش مشکی محکم بالای سرم بستمشان حالا احساس بهتری نسبت به خودم داشتم.
مامان مراحل ترخیصم را انجام داد و بدون کلمه ای صحبت هر دو سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم آرنجم را لبه شیشه ماشین گذاشتم و بیرون را تماشا کردم یک خیابان مانده بود که به خانه ام برسیم.
عینک دودی اش را روی موهای بلوندش گذاشت و فرمان ماشین را به راست چرخاند.
:شنیدی که دکتر چی گفت؟ باید تا یک هفته مرتب چک بشی یه دکتر خوب سراغ دارم هماهنگ میکنم بری پیشش.
-نه نمیخوام میرم پیش همون دکتر بیمارستان. -نه بهش نمی اومد زیادی تجربه داشته باشه آرنجم را از لبه پنجره برداشتم و نیشخندی به صورت جدی اش زدم: آها چون مثل دکتر قبلی به حرفت گوش نداد تا بیشتر نگهم داره با تجربه بنظر نمیاد نه؟
کلافه از شیشه ماشین به بیرون نگاه کرد کوتاه نیامده بود اما مشخص بود دیگر حال سر و کله زدن با من را ندارد.سرعت ماشین کم شد و جلوی در خانه ام نگه داشت.
خواست پیاده شود که دستم را بالا گرفتم -خودم میرم-یه وقت دعوتم نکنی بیام تو؟بی حوصله نگاهش کردم – دعوتت کنم بیای توی یک خونه کسل کننده مجردی که چی بشه؟
همون سمیه و شوهرش رو مثل آنتن گذاشتی تو سرایداری خودشون اطلاعات لازم رو برات مخابره میکنن- همین سمیه و شوهرش اگه نبودن تا الان اوردوز کرده بودی مرده بودی.
-اینم از شانس بده منه از ماشین پیاده شدم. صدایش را بلندتر کرد تا بشنوم:داروهات رو سر وقت بخوری.
بند کیفم را روی دوشم انداختم و از سرمای ناگهانی که به صورتم خورد لرزیدم.-پیش اون دکتر هم نری خودم به دکتر خوب برات پیدا میکنم.
مامان سرمایی بود همیشه این موقع از سال اگر مراقبت نمی کرد زود سرما میخورد و دیر خوب میشد.بی توجه به حرفش گفتم: بیرون نمون سریع برو خونه اتابک منتظرته خداحافظ.- مراقب خودت باش.در ماشین را بستم و عقب ایستادم.
تک بوقی برایم زد و راه افتاد در خانه را باز کردم و وارد حیاط شدم خانه ام ویلایی بود حیاطش یک باغچه بزرگ داشت که در بهار و تابستان سبزه سبز بود.در سکوت حیاط صدای حرکت باد میان شاخه و برگهای خشک شده درختان بید شنیده میشد.-پرواز خانم؟