دانلود رمان به تماشای دود از منیر کاظمی PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: منیر کاظمی
چکیده رمان به تماشای دود
پیمان، داییِ سختگیر و محافظهکار لیلاست که با وجود سن نزدیک به خواهرزادهاش، رفتاری پرخاشگرانه دارد. او به شدت از لیلا مراقبت میکند و با کوچکترین شایعهای درباره او عصبانی میشود. اما نمیداند که لیلا سالهاست با دوست صمیمیِ پیمان رابطهای پنهانی دارد و تمام کادوهای ارزشمندش را از او گرفته است. اکنون، آن دوستِ عاشق که از این وضع خسته شده، نقشهای کشیده است…
قسمتی از متن رمان به تماشای دود
بالاخره تو این محل داریم زندگی می کنیم. نباید بدونیم دور و برمون چه خبره؟ خدا را شکر که هر روزم تو این خراب شده به خبری هست. اتفاقا عصری روی گاری مش غلام دیدمش گفتم خدایا این چقدر شکل عباسه نگو پسرشه خدا رحم کنه به شر دیگه بیاد به این پسرای محل اضافه بشه.
بعد دوباره انگار یادش به لیلا و کوچه گردی هایش افتاده باشد نگاهش کرد: اونوقت تو هی برو تو کوچه قاطی اینا بازی کن. صد بار گفتم همین جا دم در یه چیزی پهن کن بشین با دخترا بازی کن.لیلا ته مدادش را می جوید:خودت گفتی با سوزان بازی نکنم.
با اون نه همین حسنا یسنا دختر زهرا خانم با این دخترا با سقوط یکی دو سنگریزه از پشت بام و افتادنش کف حیاط و همزمان پر زدن چند کبوتر در سیاهی آسمان هر چهار نفر سرشان به سمت پشت بام بالا رفت.
لعیا خانم سر تکان داد: بیا اینم از همسایه بالا رو کرده نکبت خونه صبح به صبح از بوی چلغوز نمیشه نفس کشید. اینم از شب.صدای آقای گلی رو به پشت بام بالا رفت-اگه بیام بالا تیکه بزرگت گوشته کره خر.
صدای قدم هایی شتابان روی پشت بام شنیده شد که با عجله از جایی پرید و بعد پله های خانه شان را پایین رفت صدای ملک خانم شنیده شد: دوباره رو پشت بومی ؟ الهی خیر نبینید که انقدر منو حرص می دید. بذار بابات بیاد.
لعیا خانم نچ نچی کرد: یکی نیست بگه این بچه اگه با تو سری خوردن آدم می شد تا حالا شده بود تموم چلغوزهاشون راه آب و ناودون رو بند آورده دو روز دیگه بارون بگیره سقف میاد رو سرمون پایین.
لیلا نشست. مدادی که میجوید از دهانش بیرون آورد و تکه های ریز چوب را تف کرد- مامان اون سفید پا پری رو قراره بده به من بیارمش خونمون چهره لیا خانم در هم رفت: غلط کرد با تو.
آقای گلی چند بار تک سرفه کرد :لیلا بابا برو از جیب بابا پول بردار از مغازه ی حسن آقا دو تا کانادادرای بگیر بیار نفخ کرد این معده باز انقدر نخود لوبیا به خورد من نده زن.
لعیا خانم صورتش در هم رفت: ساعت یازده شبه مرد دختر رو میفرستی بره تو خیابون تو این ساعت؟ اونم تو اون مغازه؟آقای گلی براق شد:می گی چیکار کنم که خدا به من پسر نداده؟
لعیا خانم که می دانست حالاست که دوباره بحث پسردار نشدنش بالا بگیرد راحله را از میان پاهایش روی زمین گذاشت روسری نازکی کشید روی بدنش و بی آنکه جواب بدهد از جایش بلند شد.
-خودم میرم بشین زن.آقای گلی صدایش را بالا برد طوریکه از دیوارها رد شود:شمس علی، شمس.چند ثانیه بعد صدایی لرزان از حیاط خانه ی بغل شنیده شد – بله ؟بپر دو تا نوشابه بخر برای ما بیار بدو ماشالا برای خودت هم یه چیزی بخر لیلا از جایش پرید:بابا منم باهاش برم؟
قبل از آنکه لعیا خانم اعتراض کند آقای گلی در حالیکه لوله ی قلیان در دهانش بود سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد. لعیا خانم به لیلا چشم غره رفت، لیلا اما بدون اینکه وقت تلف کند دمپایی هایش را پوشید و از خانه بیرون پرید.