دانلود رمان بگو سیب از زهرا ارجمند نیا PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: زهرا ارجمند نیا
چکیده رمان بگو سیب
برخلاف بیشتر عاشقانهها، این دو نفر قرار نیست با غیرتهای بیمعنی همدیگر را برنجانند. آنها میخواهند طعم عشق را به شیرینی توت بچشند و ثابت کنند رابطهی سالم، یعنی هدیه دادن آرامش به یکدیگر. در بستر هنر و خلاقیت، داستانی میسازند که سکانس پایانیاش، لبخندی به یادماندنی است.
قسمتی از متن رمان بگو سیب
من خیلی سوال ها ازش داشتم خیلی جوابها بهم بدهکار بود به تک تکمون ، اما تو این لحظه و بعد پشت سر گذاشتن اون همه سختی حس میکردم اصلا دلم نمیخواد به جواب سوالام برسم پگاه،
صمیمی ترین دوستی که توی این شهر داشتم به مکانیزمی که پیش گرفته بودم میگفت فرار احساس میکردم حرفش درسته اما این روش و بهش عادت کرده بودم.
صدای پولاد باعث شد دل بکنم از چشمایی که زیادی شبیه چشمای خودم بود نزدیک خونن… بریم بیرون الان میرسن سرمو چرخوندم طرفش نگاه اونم با اخم به اون عکس بود و بعد تیر اخم نگاهش من و هدف گرفت.
یه لبخند محو زدم اخم بهت نمیاد بدون باز کردن گره ی اون اخما لب زد غم به چشمای تو هم نمیاد دلیل حضور این قاب و هیچ وقت نفهمیدم نمیدونم مامان کی کنارمون قرار گرفته بود که با اون لحن جدیش که معمولا برای قانع کردنمون استفاده میکرد.
گفت: حضور اون قاب نسبت صاحب اون عکس با شماست. نسبت بزرگی هم هست و اصلا خوشم نمیاد اینطوری حرف بزنین هر دو نگاه ناراضیمون و به نگاه مامان گره زدیم نمیتونستیم مستقیم اعتراضی کنیم اما نگاهمون گویای عمق احساسمون به اون آدم بود.
صدای زنگ در تو کل خونه پیچید و پولاد و به طرف آیفون کشوند و با گفتن بالاخره اومدن دو تا از چمدونارو برداشت و بیرون رفت خواستم دنبالش برم که دست مامان رو بازوم نشست.
برگشتم طرفش که ماسک سفید رنگی رو گرفت طرفم و با اخم گفت باز یادت رفت ابروهام بالا پرید و با لبخند ماسک و از دستش گرفتم و همونطور که بنداشو دور گوشم مینداختم تا جلوی بینی و دهانم و بگیره جواب دادم به کل یادم رفته بود.
سری به معنای افسوس تکون داد و راه افتاد سریع دنبالش حرکت کردم و بعد قفل کردن درح وارد حیاط شدیم رو به علی که داشت کمک پولاد چمدونارو برمیداشت سلامی گفتم و برای جلوگیری از شروع سرفه هام طول حیاط و سریع طی کردم و سوار پژوی نوک مدادی رنگش شدم…
پریسا که جلو نشسته بود برگشت طرفم و با لبخند گفت: ببخشید اگه دیر شد.ماسک و کمی پایین دادم و همراه چشمکی گفتم: فداسر عشق خاله.
مامان هم درو باز کرد و کنارم نشست و با دیدن ماسک پایین اومدنم سریع بهم اخم کرد ناچار ماسک و دوباره بالا دادم و دست به سینه نشستم تا علی و پولاد هم وسیله ها رو جاگیر کنن و سوار شن بعد سوار شدن پولاد کنار مامان على هم سوار شد و ماشین و به حرکت درآورد.
تا رسیدن به فرودگاه علی و پولاد کل کل کردن و گاهی من و پریشا هم بین حرفاشون میپریدیم اما مامان با آرامش و بی توجه به ما دونه ی تسبیح روی هم مینداخت و مشغول ذکر گفتنش بود.
طول مسیر به خاطر شوخی های علی و پولاد زیاد حس نشد. بودنشون همیشه باعث میشد زمان برات زودتر بگذره و به طرز عجیبی از کوچکترین موقعیت های زندگیت هم لذت ببری…