دانلود رمان تاوانی که حقم نبود از صفورا یارمرادی PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: صفورا یارمرادی
شوکا فکر میکرد شاهزاده ی رویاهایش را پیدا کرده، مردی که گمان میکرد تقدیر سرنوشتشان را به هم گره زده. اما نمی دانست که عشق واقعی سالهاست کنارش زندگی میکند، بی آنکه ببیندش. او بی خبرانه او را رد کرد، قلب هایی را شکست، و حالا در چنگال کسی اسیر شده که فریبِ عشق را بر او پوشانده بود…
قسمتی از متن رمان تاوانی که حقم نبود
مشخص بود شوکا از این دختر بدش میاد…استاد…به پسری که اگه اشتباه نکنم اسمش پارسا بود نگاه کردم…یه سوال!!. شما با شوکا مشفق نسبتی دارین؟ ایشونم فامیلیشون مشفقه … نیم نگاهی به شوکا انداختم و گفتم: خیر فقط تشابه فامیلیه…در ادامه گفتم: خب دوستان .. این جلسه به خاطر اینکه اولین جلسه ای بود که با شما کالس داشتم رو زودتر تعطیل میکنم … هفته بعد میبینمتون و خسته نباشید… بقیه هم شروع کردن به گفتن خسته نباشید و از کلاس بیرون زدم …عجیب بود شروین رو نمیدیدم … اسمش که تو لیست بود.
نشستم توی ماشین و پنجره رو دادم پایین .. داشتم کارامو توی گوشی چک میکردم که با شنیدن صدای خنده دونفر نگاهمو چرخوندم سمتشون…شوکا و یه دختر دیگه ای بودن …چشم ازشون گرفتم و نفس عمیقی کشیدم…آخ شوکا شوکا … لعنت بهت که هنوز که هنوزه.. با اینکه پس زدی منو بازم نمیتونم فراموشت کنم … بازم به اندازه قبل دوستت دارم… هیچوقت نمیذارم مال کس دیگه ای بشی … هر طور که شده باید مال من بشی … برای خود خودم … حتی شده به اجبار !
شوکا: به گوشیم نگاه میکردم و منتظر تماس یا حتی پیامی از طرف شروین بودم… آهی کشیدم… مطمئنا قهر کرده و جوابمو نمیده … با مهتاب از کلاس خارج شدیم…جلوی ما دو سه تا از همکلاسی هامون بودن که مشخص بود دارن راجب شاها حرف میزنن…پوزخندی زدم…معلومه دارن نقشه میکشن چطوری مخش کنن.. حقم دارن…شاها جذاب و خوشتیپه…از اینکه دارن راجب کسی که خواستگارم بود حرف میزدن احساس خوبی داشتم…یچیزی مثل اعتماد بنفس… ریز ریز خندیدم که مهتاب با دیدن خندم یه چیزی گفت که صدای خندمون بلند شد …