دانلود رمان خیاط دل از حنانه بهرامی PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: حنانه بهرامی
چکیده رمان خیاط دل
پونه عاشق طراحی لباس است، اما تقدیر نقشه دیگری برایش کشیده: پدرش بدهکار است و طلبکار پیر، چشم به او دوخته! ناامید و درمانده، تنها نجاتدهندهاش مردی است به نام رادوین—ثروتمند، جذاب، اما خودشیفتهای که عاشق کنترل کردن است. پونه میپذیرد خیاط شخصی او شود، اما چیزی که نمیداند این است که رادوین بهجز لباسها، دلها را هم میدوزد! آیا پونه میتواند از این رابطه سمی جان سالم به در ببرد، یا قلبش نیز مثل سایهای که رادوین با تیر میزند، شکسته خواهد شد؟
قسمتی از متن رمان خیاط دل
با خستگی خمیازه ای میکشم و سرم و روی میز چرخ میزارم _دیدی گفتم من و دست کم گرفتی…با صدای مهرو سرم و از روی میز بر میدارم و میگم: یعنی توقع داری مامان قبول کنه همچین کاریو؟!چون من گفتم راضی شد به هر حال الکی نیست که روانشناسی خوندم…
از جام بلند میشم و با صدایی که خستگیش کمتر از قبل شده میگم: کنجکاوم ببینم چه گلی کاشتی… ابرویی بالا می اندازه و با خود شیفتگی میگه: میبینی پونه خانوم… هم زمان از مغازه خارج میشیم در مغازه رو قفل میکنم و دنبال مهرو راه می افتم.
در حیاط و آروم پشت سرم میبندم و راهی خونه مون میشم با دیدن جمعی که بابا و عمو احسان هم بهش اضافه شدن لبخندی روی لبم ظاهر میشه سلام…با شنیدن صدای من نگاه ها به سمتم کشیده میشه اول از همه بابا ازم استقبال می کنه:سلام دختر قشنگم، خسته نباشی…
مامان که انگاری از بابا دلخوره پشت چشمی بهش نازک میکنه و با صدایی آروم جوابم و میده و بعد به ترتیب خاله و عمو احسان و مهرانمهرو مغرورانه کنار عمو احسان مینشینه و دست به سینه میشه.
کنار پاپا می نشینم که مهرو بلافاصله سکوت و میشکنه عمو ابراهیم پونه حرف من و باور نمیکنه میشه نظرتون و راجع به کار کردن پونه برای آقای سهرابی بگین؟
بابا دستش و روی شونم میزاره و لبخندی به چهره ی جدی مهرو میزنه :ببین دخترم اگه قراره این کارو برای پیشرفت خودت انجام بدی که من مشکلی ندارم البته اول باید با آقای سهرابی که تعریفش و از پونه و مهران شنیدم آشنا بشم.
مامان انگاری با شنیدن این حرف کاسه ی صبرش لبریز میشه از جاش بلند میشه و با دستش ضربه ای به گونه اش میزنه: آخه مرد، فکر این و نمی کنی در و همسایه چی میگن؟ بچه بزرگ کردم که مایه ی ننگم باشه یا عصای دستم؟
عمو احسان با لحنی متعجب میگه: اخه سیمین خانوم این چه حرفیه که میزنید؟ از شما بعیده پونه فقط وظیفه ی طراحی و خیاطی رو داره که کار ناپسندی نیست. مامان اخماش و توی هم می کشه و میگه: اخه خیاط یه پسر جوون؟!
مهران کلافه نفس عمیقی می کشه میگه:خاله جون رادوین دوست منه میشناسمش، پسر خوبیه.خاله دستش و روی پهلوش میذاره و میگه:این چه دوستیه که من ندیدمش؟ چرا شماها نمیخواید نگرانی خواهرم و درک کنید.بابا که تا حالا ساکت بود رو به خاله میگه…