دانلود رمان در بند هوس از مریم پیروند PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: مریم پیروند
چکیده رمان در بند هوس
مارال تازه طعم زندگی بدون شوهرش را میچشید که احمد وارد شد؛ مردی که قول داده بود همیشه کنارش بماند. اما یک مشکل وجود داشت: مالک، پسر احمد، اصلاً از این رابطه خوشش نمیآمد. حالا مارال باید بین احساساتش و فشارهای مالک یکی را انتخاب کند…
قسمتی از متن رمان در بند هوس
چشم روی هم گذاشت و تشویقم کرد وصیت رو باز ….کنم وصیت رو که باز کردم متوجه شدم حق با بهنازه بهزاد چیزای مربوط به منو مطرح نکرده بود و اینارو مخفی نگه داشت.
پوزخند عصبی روی لبم نشست.یه موقع اسمی از من نیاری مارال جان بهزاد چیزی بفهمه بیچارم میکنه…نگاهم رو دوباره به چهره ی مهربونش دوختم.عجیبه تو خونواده ی کیایی اون تنها عضویه که بخاطر وجدانش این کارو برام انجام داده.لب هام رو روی هم فشردم…
یادمه بابام همیشه میگفت ” میدونی انسانیت چه شکلیه؟ این که تو هر کاری اول به وجدانت رجوع کنی هر تلنگری اون بهت زد بدون انسانیتت زنده ست.- ممنون که به فکرم بودی بهناز جان.خواهش میکنم فقط نمیدونم بعدش چی میشه…
من اینارو آوردم اما واقعا از چیزای بعدش میترسم- نترس یه فکری براشون میکنیم. میخوای چیکار کنی؟هنوز خودم نمیدونم باید چیکار کنم که به سوال بهناز جواب بدم.
تنها چیزی که اون لحظه به ذهنم اومد زنگ زدن به احمدآقا بود و تا بلند شدم گوشیم رو تو دستم گرفت بهناز مضطرب شده گفت؛-زنگ نزنی به بهزاد مارال جان، بخدا بهزاد خون بیا میکنه…
حین بوق خوردن تماس سرم رو بالا دادم و تا الوی احمد آقارو شنیدم آروم گفتم-سلام احمدآقا، حالتون خوبه؟-سلام تو چطوری خوبی؟-ببخشید مزاحمتون شدم میشه به چند دقیقه تشریف بیارید خونه ی ما؟
مکثی کرد و بعد از سکوت ریزی پرسید- طوری شده؟- آم… بله… اگه امکانش هست یه چند دقیقه از وقتتونو بگیرم بیاین اینجا. طوری حرف زدم که هم بهناز چیزی از ارتباط بینمون نفهمه و هم حالت حرف زدنم توجیهی باشه برای احمدآقا تا بفهمه اوضاع اطرافم مساعد نیست.
باز هم سکوت کرد صدایی از اطرافش آروم به گوشم رسید .- کیه؟ مارال زنگ زده؟ احمد آقا تو گوشم گفت:میام کسی اونجاست؟ -بله -اتفاقی افتاده؟حس کردم صداش کمی زنگ گرفته، سریع گفتم:راستش بهناز خانم وصیت نامه های باباشو آورده گفتم شما هم اگه میشه بیاین در موردشون حرف بزنیم.- آها… باشه باشه، من الان میام.آهانی که گفت از آرامش بود و آسوده شدن خیالش…گوشی رو که پایین گذاشتم بهناز با حالتی از شک پرسید: به آقاجون چرا زنگ زدی؟
این جدیدترین نسبتیه که برای اولین بار از زبون بهناز میشنومش و طوری زیر و روم کرد که بی اراده نگاهم رو گرفتم و به سمت آشپز خونه راه افتادم: بیاد با هم دیگه مشورت کنیم ببینم باید چیکار کنم.