دانلود رمان دلدادگی شیطان از شیرین نورنژاد PDF و APK اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: شیرین نورنژاد
رُهام مردی بی رحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون رو…
قسمتی از متن رمان دلدادگی شیطان
سری تکان می دهد و نگاهش را به همان قسمت خلوت سالن میدهد:
وقتی اومد، بگو بیاد باهاش کار دارم…
میخوام نشونش بدم که از فردا کدوم دیوار رو شروع کنه به نقاشی کردن!
فریده با ثانیه ای مکث میگوید:
-چشم آقا!
از خانه بیرون میزند. مسیرش را به سمت املاک بزرگِ شمس طی میکند و در فکِر پوریاست.
هر لحظه در فکر نامزد رز و رفیقش! باید نزدیکش باشد…
تماِم لحظه هایش با فکر و نقشه میگذرد و وقتی پوریا در مورد کاسبی جدیدش می گوید، رهام فقط نگاهش می کند.
شاید به بوتیک مردونه بزنم..به نظرت یه مغازه ی معمولی سمت آریاشهر بخوام اجاره کنم ماهی چقدر میخواد؟
کوتاه میگوید: دویست سیصد میلیون..
پوریا میخندد: اوه اوه خیلیه که باید برم پایین تر
اما تو فکرشم..شاید یه سری لباس زنونه هم ریختم..لباس فروشی همیشه میگیره نه رهام؟
رهام نفسی میکشد و حر ِف دیگری میزند: مهمونی دعوت نیستی؟؟
پوریا متعجب میشود. و با خنده میگوید: مهمانی اونچنانی؟
سری تکان میدهد و حرفی نمیزند. پوریا فکر میکند که رهام مستقیم درمورد مهمانی رفتن با او هیچوقت حرفی نزده و درخواستی نکرده بود.
همیشه کسی پیشنهاد می داد او بود که رهام هم گاهی قبول میکرد و همراه میشد.
پ داداشمونم گاهی دلش هوای این مهمونیا رو میکنه..
پوزخنِد کوتاهی میزند: میخواستم تو خونه ی خودم بگیرم..اما فعلا به هم ریخته ست، در دست تعمیره..یه جا میخوام که یکم حال و هوام عوض بشه…
رهام…
خودمم خیلی وقته یه جایی واسه تجدید قوا نرفتم…بچه هامم بیقراری میکنن طفلکیا..از برو بچ بپرسم ببینم میتونن ردیف کنن؟؟
بچه هایش…این قسمت را دوست دارد! اصلا میهمان آنچنانی رفتن با پوریا را دوست دارد و..با نفس عمیقی می گوید:
ردیفش کن..
پوریا با چشمکی میگوید: چیه..دوست صدرا زیاد از این مهمونیا داره…
اِی به َچشم! امشب میپرسم ببینم برنامه بچه ها اون بچه مایه هاست که وقتش با این بریز بپاشا میگذره..
به پشتی صندلی اش تکیه میدهد و فکر میکند که باید چند قدم جلوتر با شد!
اینبار به هیچ وجه..حتی یک لحظه هم به بازنده شدن فکر نمیکند..و خنده اش کوتاه است…
درحالیکه هیچ حضوِر ذهنی ای از صدرا، رفیق پوریا ندارد…
