دانلود رمان ریسمان از صبا ترک PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: صبا ترک
تنهایی تو را عجیب میکند. تنها بودن در فکرت از تنها بودن در دنیا بدتر است. یا زمین میخوری، یا میجنگی. همه چیز به نگاه تو بستگی دارد. برای پونه، زندگی نبرد بود. دختری که سعی کرد تنهایی راه برود، اگرچه یونس راه را سد کرد…
قسمتی از متن رمان ریسمان
زیر زمین های اجاره ای بود و دارهای قالی، گاهی صیغه هایش را هم از همین دخترها و زن های گرسنه و آواره پیدا میکرد و گاهی هم جاکشی، برای آقایان دختر سالم و کم سن از بین همین طفلک ها جور میکرد. هرچه در آن اتاق بود هر کدام داستانی داشت؛ مثلاً آن میز ماهوت قدیمی کارش، برای یک تیسمار بخت برگشته شاهی بود، جای نمیدانم چی غنیمت آورده بود. مجسمه های طلایی را هم. اتاق بزرگی بود، گوشه اش جای سجاده ترمه آقاجانم. یک تفنگ شکاری هم داشت، برای خودش سمساری بود. او عین کلاغ هرچه برق میزد را جمع میکرد، حتی آن قلیان ها و ظروف شاه عباسی داخل ویترین چوب آبنوسش.
به امید روزی که این ها گنج شوند. چی شدی نور چشم… دستش را پس زدم. گفته بود می دهد پوست پونه را پر کاه کنند؟! خوبم، آقا جون، عرعر از سر نشئگی رو خوب گفتین. صدایم دورگه شده بود. نگاهم روی آن انگشتر عقیق و آن دیگری یاقوتش ماند. پونه برای من دور از تمام کثافت زندگی حاجی مال بود. دختره رو میخوای؟ این پاپتی لیاقت زن عقدی بودنت رو نداره، آخه این گداها ارزش ندارن. زنتو از بالا بالاها پیدا میکنم، زن باید نردبون باشه برا عرش وگرنه تن زیاده بشه فرشت… عاقل باش، بابا، میارمش پیشت چند صباحی دلت رو زد یه چی بنداز کف دستش بره اثری ازش نمونه.
برات دختر نشون کردم، پنجه آفتاب، هفت پشت و کس و کارش استخوون دارن، میخوام مرد شدی برای خودت کیا و بیایی داشته باشی، پسر… هر کلمه ای که میگفت مثل ساعت شنی بود که جای شن نفرت را اندوخته میکرد. مخصوصاً آن حرف های صد من یه غاز درباره پونه. هرچی شما بگی، باباحاجی. نمیدانم آنوقت پیرمرد تشخیص داد که چه نفرتی را در من شعله ور کرد یا نه، اما خندید، برایم از آن نقل های بید مشکی فرد و پسته و بادام دو آتیشه داخل جیبش داد. قبلاً که بچه تر بودم یک نصف مشت دستم را پر میکرد، ولی آن روز یک مشت حاجی فقط یک کف دست من شد.