دانلود رمان ریکاوری از سامان شکیبا با لینک مستقیم

دانلود رمان ریکاوری از سامان شکیبا با لینک مستقیم

دانلود رمان ریکاوری از سامان شکیبا PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم

نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر

نویسنده رمان: سامان شکیبا

چکیده رمان ریکاوری

“شاهو، آن سرو قامت کرد که نگاه‌های مشتاق بسیاری را به سوی خود کشاند، اما دلش در گرو عشق نبود… تا زمانی که آهسته‌پای دلناز، آن دختر ساکن خانهٔ سرایداری مادربزرگش، بی‌صدا درونش رخنه کرد و ایمانش را با خود برد.”

قسمتی از متن رمان ریکاوری

-مگه تو بی صاحابی این موقع شب میای خونه؟صدای شهین بود که انگار عهد کرده بود هر روز اعصابش را خرد و خراب کند.ترسیده بود در واقع او همیشه ته دلش از شهین و عمویش میترسید،

اما دوست نداشت کوتاه بیاید همیشه ملامتش میکردند حتی اگر تقصیری نداشت. مدام سرکوفت میشنید و به خاطر سرپناه دادنش منت سرش میگذاشتند.

در تمام این سال‌ها تحمل کرده بود ولی دیگر حس میکرد که طاقتش طاق شده و صبری برایش نمانده دلناز آدم رویاهای بزرگ بود زندگی کردن در این خانه قدیمی را دوست نداشت و آخر شب ها، قبل از اینکه بخوابد خودش را تصور میکرد که بالاخره از این زندان رها شده قفسش باز شده و میتواند پرواز کند.

او هم اخم ابرو در هم کشید لحنش مثل زن عمویش جدی بود. زندگی با این آدم ها یادش داده بود که مظلوم نباشد و حتی گاهی اگر لازم بود ، دروغ بگوید….-بیخود شلوغش نکن به ساعت پیش اومدم.شهین با دقت دلناز را نگاه کرد به نظرش مشکوک می آمد.

اگر کاسه ای زیر نیم کاسه نداشت پس چرا آنقدر بی سر و صدا رفت و آمد میکرد؟ حضورش هیچ وقت حس نمیشد و فقط زمانی میتوانستی پیدایش کنی که به اتاقش بروی این دختر دست کمی از روح نداشت….

-یه ساعت پیش خیلی زوده مثلا؟ الان دهه به ساعت پیش میشه نه ! دختر حسابیا تا اون موقع شب بیرون نیستن فقط دخترای خراب وقت تاریکی هم بیرون میمونن اگر فکر خودت نیستی حداقل به فکر آبروی عموت باش یه عمر با عزت زندگی نکرده که تو بخوای با اعتبارش بازی کنی.

دلناز هر چه کرد نتوانست جلوی پوزخندش را بگیرد. افکار پوسیده و دیوانه وار زن عمویش به هیچ وجه قابل تغییر نبودند و بحث کردن با او به هیچ جایی نمیرسید،

اما پوزخندش به خاطر با عزت خطاب کردن عمویش بود…در حقیقت تنها چیزی که بهمن نداشت همان آبرو بود. تقریبا به تمام محل مقروض شده بود و حتی چندباری هم هم دلناز بدهی هایش را باز پس داده بود.شهین همچنان غرولند میکرد.

-دیگه تو رو نمیشه جمع کرد دختری هم که نشه جمع کرد باید شوهر داد! پاشو برو شامتو بخور ظرفارو هم بشور….بار اولی نبود که شهین این طور ناعادلانه او را قضاوت میکرد، اما هیچ گاه برایش عادی نمیشد و حس میکرد که قلبش از این همه تهمت درد گرفته چشمانی که از اشک نمناک شده بودند را بست و چند بار نفس عمیق کشید تا جوابش را ندهد.

اگر لج میکردند و از خانه بیرونش میکردند چه؟ با پولی که پس انداز کرده، بعید می‌دانست حتی اتاق کوچکی هم بتواند کرایه کند.-شام نمیخورم.صدایش از زور بغض گرفته بود. این را شهین هم متوجه شد، اما اهمیتی نداد. -پس ظرفا رو بشور…

در این خانه قوانین عجیب و غریبی وجود داشت که دلناز تقریبا از همه آن ها متنفر بود از جمله خاموشی زود همگام خانه آن هم نهایتا تا ده و نیم شب…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
"شاهو، آن سرو قامت کرد که نگاه‌های مشتاق بسیاری را به سوی خود کشاند، اما دلش در گرو عشق نبود... تا زمانی که آهسته‌پای دلناز، آن دختر ساکن خانهٔ سرایداری مادربزرگش، بی‌صدا درونش رخنه کرد و ایمانش را با خود برد."
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: ریکاوری
  • ژانر: عاشقانه، انتقامی
  • نویسنده: سامان شکیبا
  • ویراستار: بخیز
  • تعداد صفحات: 1025
  • منبع تایپ: بخیز
خرید کتاب
50,000 تومان
لینک کوتاه:
برچسب ها
ورود کاربران

مطالب محبوب
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بخیز رمان " میباشد.