دانلود رمان سایه های گرگ و میش از سودی PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
مترجم رمان: سودی
چگکیده رمان سایه های گرگ و میش
صدای گریههایش در سکوت پیچید، اما رضایتی که در رگهایش جاری بود، از آن گرمای سوزان جدا بود. جهان بیرون محو شده بود، حالا که خود را در آغوش آن پسر رها میکرد. نور خورشید، مانند نقاشیای از میان شاخههای خشک عبور میکرد و بر چهرهاش میرقصید.او با او نه نرم بود و نه محتاط—برخلاف دیگران که با او چون گلی بیآزار رفتار میکردند. پیش از این، هرگز نفهمیده بود که چقدر رفتارهای تصنعی دیگران خفقانآور است. برای دنیا، “دونپورت” گنجی بود که نباید آلوده میشد؛ اما برای آن پسر، او فقط یک زن بود.نوزده سال داشت، اما خانوادهاش هنوز او را کودک میپنداشتند. تا دو هفته پیش، وقتی آن مرد را ملاقات کرد، هرگز از قفسِ محافظهکاریهایشان خسته نشده بود.
قسمتی از متن رمان سایه های گرگ و میش
در حالیکه رونا بدون پلک زدن از پنجره به بیرون خیره شده بود دید که جسی و پسر عمه شون وب پدیدار شدن انگار که داشت حضور اینارو تو خواب میدید اونا به آرومی عرض حیاط رو به سمت درخت بلوط قدیمی که از شاخه ی پایینیش یه تاب آویزون بود،
اومدن جسی زیبا بنظر میرسید رونا با تمام تحسین بی شرمانه ی یک دختر هفت ساله این فکر رو کرد.جسی مثل سیندرلا در مهمونی لاغر و ظریف بود با اون موهای تیره اش که مثل گرهی در پشت سرش بسته شده بود و گردنش که مثل قو از لباس آبی تیرش نمایان بود.
فاصله ی بین هفت سال تا سیزده سال خیلی زیاد بود.برای رونا جسی یه بزرگسال، یه عضو از این خانواده ی مرموز و فرمان دهنده که میتونست دستور بده بود.
این حالت از حدودا سال گذشته بوجود اومد، چون اگرچه جسی برای رونا کوچولو همیشه بعنوان یه بزرگسال بوده اما خب هنوز بچه بود و با عروسکاش بازی میکرد و با بازی هایی مثل قایم موشک سرگرم می شد، هر چند دیگه اینجوری نیست.
جسی الانا هربازی ای بجز مونوپولی رو رد میکرد و وقت زیادی رو با بازی با موهاش و التماس کردن به عمه جانت میگذروند که براش لوازم آرایشی مهیا کنه.
وب هم تغییر کرده بود اون همیشه پسر عمه ی مورد علاقه ی رونا بود همیشه حاضر بود بیاد رو زمین و با رونا کشتی بگیره یا بهش کمک کنه که راکت رو نگه داره تا بتونه به توپ بازی ضربه بزنه وب هم مثل رونا عاشق اسبا بود و گاها رونا ازش خواهش میکرد که باهاش اسب سواری کنه با اینکه وب وقتی با رونا اسب سواری میکرد حوصلش سر میرفت و اذیت میشد چون رونا فقط اجازه داشت سوار اسب پیر آروم و کوچیکش بشه بعدها وب دیگه نمیخواست به هیچ وجه با رونا وقت بگذرونه اون با مسائل دیگه سرش کاملا شلوغ بود،
خودش اینجوری می گفت، اما بنظر می رسید کلی وقت داره که با جسی بگذرونه بخاطر همین بود که رونا تلاش کرده بود تا صبحروز عید پاک سوار آذرخش بشه اینجوری می تونست به باباش نشون بده که برای روندن به اسب واقعی به اندازه کافی بزرگ شده.
رونا جسی و وب رو در حالیکه روی تاب میشستن و انگشتاشون تو هم گره خورده بود تماشا کرد. وب در طول یک سال گذشته خیلی بزرگتر شده بود، جسی وقتی کنارش نشسته بود بنظر کوچولو میومد وب فوتبال بازی میکرد و شونه هاش بنظر دوبرابر شونه های جسی میومد…