دانلود رمان سقوط از دلان PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: دلان
چکیده رمان سقوط
نبات، دختر نازپرورده و طراح خلاق مبلمان، پس از سالها بازمیگردد تا جایگاه ازدسترفتهاش را در قلب امیرصدرا بازپس گیرد. عشق دیرین آنها که روزی آتشین بود، اکنون به خاکستری از کینه تبدیل شده است. نبات مصمم است تا شعلههای عشق گذشته را از زیر خاکستر خشم امیرصدرا زنده کند، اما او که قلبش را با بغض پوشانده، تنها یک پرسش دارد: *چرا نبات، با وجود همه عشقش، او را ترک کرد؟*
قسمتی از متن رمان سقوط
ساعت چند دقیقه به هشت مونده و با اومدن پیام با هم به سمت شرکت حرکت میکنیم !
نگاهم به برج بزرگ نیکاماله اما ذهنم پیش صاحب شرکت اپیش عکس العملش اپیش اون مردی که حتی از این فاصله هم باعث میشه قلبم دیوانه وار به قفسه ی سینه ام بکوبه !-بریم؟ با نگرانی نگاهش میکنم و سعی میکنم این نگرانی توی چهره ام مشخص نباشه.
بریم ! با نگهبان سلام و علیکی میکنه و بعد از انتخاب آسانسور نفس عمیقی میکشم !_خوبی نبات؟او هوم چه جای شیکی اقبل اینکه برم هنوز ساختش تموم نشده بود.
اره مجبور شدیم اینجا رو انتخاب کنیم امیر صدرا راضی نبود چنین پولی رو خرج شرکت کنیم اما برای پرستیژ کاری شرکت لازم بود !
آسانسور توی طبقه ی پنت هاوس می ایسته و در باز میشه و همراه پیام از آسانسور بیرون میایم. با همراهی پیام وارد شرکت و برند صاحب نام عقیق سبز میشیم !
دروغ نیس اگر بگم دهنم از طراحی و چیدمان باز میمونه برای لحظه ایی یادم میره چرا اینجام و تموم ابعاد توی دیدرس ام رو از نظر میگذرونم طراحی فوق العاده ی میز و صندلیها و پرده و سرامیک و هر چیزی که توی اون واحد تجاری بزرگه بهم ایمان میده که این خبرهایی که توی این چهار سال به گوشم رسیده دروغ نبوده که هیچ، خیلی هم پایین تر از سطح واقعی اش بوده !
نگاهم به دختر جوونیه که از پشت میز فوق العاده خوش طرحش با احترام برای پیام بلند شده و باهاش حرف میزنه موهای بلوند و لنز آبیش سنش رو بیشتر نشون میده اما معلومه که سن زیادی نداره ! پیام مهندس زند اومدن؟
دختر بله انیم ساعتی میشه که تشریف آوردن ! پیام سر تکون میده و به من اشاره میکنه که به سمتش برم. با هم به راهروی سمت راست میریم که جلوی در اتاقی می ایسته،
نگاهم محو طراحی خاص در اتاقه که تا بحال جایی طرحش رو ندیدم به طرز فوق العاده ایی با استفاده از نقوش سنتی ایرانی چشم نوازه با ضربه ی انگشت پیام به بینی ام خودم میام : هان؟
پیام یعنی چهار سال که خوبه تو اگر چهارصد سال هم خارج از کشور زندگی کنی عوض نیمشی اهان یعنی چی؟ میخوای آبروی منو ببری خانوم مهندس؟
میخندم و موهای فر خرمایی رنگم رو که بیشتر از اندازه بیرون اومده به زیر شالم میفرستم :خب باشه بفرمایید !وقتی دیدیش محکم باش همون نباتی که من میشناسم إحتی اگر اونقدر از دیدنت جا خورد که داد و بیداد کرد !ابروهام از شدت تعجب بالا میپره و نگاهش میکنم.جا خورد؟ مگه بهش نگفتی من اومدم؟نه !