دانلود رمان مربای پرتقال از بهار محمدی PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: بهار محمدی
چکیده رمان مربای پرتقال
او فرزند خاندانی اصیل بود، اما سرنوشتش را به خیابانهای جنوب تهران گره زد. سیاوش صرافیان، مردی که همه چیز داشت، اما همه چیز را رها کرد. تا اینکه سوگند آریانفر، وکیل شجاع، وارد ماجرا شد تا شاید بتواند او را از این تاریکی بیرون بکشد…
قسمتی از متن رمان مربای پرتقال
پورشه ی زردرنگ را دقیقاً با چه عقلی در آن محله رها کرده بود؟ ناباورسمتشچرخید:خانم مسخره گیر آوردی؟گیج می پرسد:چه مسخره ای ماشینم یهو خاموش شد.
نمیدونم چکارش کنم. گفتم شمامکانیکی…بین حرفش میپرد_زن حسابی من تخصصم پراید و پیکان جوانانه دست به این بزنم خط و خش رو تنش بیافته دیگه باید کلیه و بفروشم خسارتش و بدم.سوگند با التماس نگاهش میکند_تو رو خدا یه کاری کن راه بیافته عجله دارم هر چی شد خسارت نمیگیرم سیاوش سرش را به چپ و راست تکان داد.
_جون شما راه نداره من نزدیک این ماشین شم تشنج میکنم قطعاتش گیر نمی آد.از کار اخراجم کنن ماشین که برام نون و آب نمیشه اون موقع دیگه خودمم باید کلیه بفروشم خرج زندگی دراد.سیاوش روی پاشنه ی پا میچرخد و دستش را برا گرفتن ماشین تکان میدهد_برو خانوم در بست بگیر برو بیا اصلاً خودم برات میگیرم.
سوگند هر لحظه ممکن است از استرس و فشار بغضش بترکد.چشمان آرایش شده و زیبایش را به سیاوش میدوزد._تو رو قرآن به کاری کن راه بیافته خواهش میکنم من تا حالا در بست نگرفتم می ترسم.
سیاوش با دهان باز نگاهش میکند_من به شما بچه مایه دارا اعتماد ندارم ماشین یه طوریش میشه بعد میخوای خسارت بگیری منم گور ندارم که کفن داشته باشم.
هیچی دیگه سوگند سریع دست در کیفش میکند.هول هولکی کاغذ و خودکاری بیرون میکشد و شروع به نوشتن میکند: اینجانب، سوگند آریانفر تعهد میدهم که با اختیار خود ماشینم را به دست…سرش را بلند میکند و منتظر به سیاوش چشم میدوزد_ اسم شریفتون؟ تعهدنامه مینویسم با چهارتا انگشتمم مهرش میکنم اسمت و بگو! هر چه بیشتر میگذرد سیاوش بیشتر مطمئن میشود که هیچ سنخیتی با این زن ندارد- سیاوش صرافیان…
سوگند سری به نشانه ی تایید تکان میدهد و مینویسد: ماشینم را به دست سیاوش صراف… دستش روی برگه خشک میشود. سرش را یک ضرب بالا می آورد و با لکنت میپرسد- گفتی…گفتی اسمت… سیاوش صرافیانه؟سیاوش که بی تفاوت تایید میکند دنیا دور سر سوگند چرخ می خورد.شاید تنها یک تشابه اسمی ساده باشد.
و شاید که او کلید یک سال جستجوی بیهوده اش باشد.فعلاً نباید چیزی بفهمد.پس سعی میکند با سوالی نامحسوس یک به یک احتمال ها را کنار بزند:یه سوال شخصی میتونم بپرسم؟سیاوش ابروهاش در هم گره میخورد.