دانلود رمان مغلوب شیطان از فاطمه علوی PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: فاطمه علوی
چکیده رمان مغلوب شیطان
کارن مارشال، جنایتکاری بیوجدان و مرموز، پس از دستگیری به زندان منتقل میشود. اما هیچکس نمیتواند رازهایش را فاش کند و برخی گمان میبرند که او از نظر روانی مشکل دارد. رستا، روانشناسی باهوش و جسور، به درخواست پدرش که یک مأمور پلیس است، پا به این پرونده میگذارد…
قسمتی از متن رمان مغلوب شیطان
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: حرف میزنی وایسا جوابش هم بشنو! من به میل خودم اینجا نیومدم که الان داری پرو پرو برام خط و نشون می کشی تو من و دزدیدی… یادت که نرفته؟
در حالی که داشت در دکور رو باز می کرد پچ زد: خب که چی؟_این یعنی تو حق نداری به من دستور بدی… تو برای من هیچی نیستی حالیته؟دستش که برای برداشتن شیشه ی نوشیدنی دراز شده بود در هوا مشت شد.
می دونستم الان به شدت از دستم عصبانی و اگه یکم دیگه سر به سرش بذارم حتما اینبار واقعا با دستای خودش خفم می کنه.
مخصوصا چون دیگه نیکی هم نیست که جلوش رو بگیره.نفس عمیقی برای حفظ آرامشش کشید و در دکور رو بست.به سمتم اومد که ناخوداگاه عقب عقب رفتم.
چهرش خونسرد به نظر میرسید ولی کی میدونه شاید این آرامش قبل از طوفانه رو به روم ایستاد و لباش و به حالت عجیب غریبی کج و کوله کرد.
که از من حساب نمی بری؟ که من هیچی نیستم؟ ها؟جرعت نکردم چیزی بگم وقتی بهم نزدیک میشد زبون سه متریم قفل می کرد.
با غیظ ادامه داد: داری کم کم اون روی من و بالا میاری و وقتی هم اون روم بالا بیاد قید تموم نقشه هام رو میزنم و خلاصت میکنم به خدا میکشمت رستا… حاج شریفی رو به عزای واقعیت میشونم با شنیدن فامیل بابام قلبم به یکباره فرو ریخت.همین الانشم اون بیچاره عزادار تک دخترش بود.
عصبی نگاهش کردم:خیلی پستی… خیلی از جون من چی می خوای؟ چرا نمیذاری برم!؟لبخند پر از تکبری زد.من نقشه هایی دارم که رفتن تو خراب شون می کنه.
از ته دل نالیدم: ازت متنفرم کارن_خوبه… فقط این حرفت رو هیچ وقت فراموش نکن.چشمام گرد شد.
_منظورت چیه_منظورم واضح بود… نذار حس دیگه ای جز تنفره بین من و تو شکل بگیره… بین من و دشمنام فقط بایدها کینه و تنفر حکم فرما باشه همین.
پوزخند تلخی زدم به تلخی یه قهوه، اون هم سر صبح به راستی که غم انگیز بود.تبدیل شدن من به عنوان دشمنش اون هم بی هیچ گناهی.
سرم رو پایین انداختم و مغموم پچ زدم:مطمئن باش همین طوره… تو دیگه به چشم من اون کارن مظلوم که نیاز به کمک داشت نیستی تو الان دقیقا شبیه به یه شیطانی که دیگه هیچ معصومیتی براش نمونده و قلبش کاملا سیاه شده،
ترجیح میدم یه قلب سیاه بی تپش داشته باشم تا قلب سرخ و تپنده ای که به راحتی میشکنه.تک تک کلمات جملش رو با خصومت به زبون آورد و بعد بدون اینکه حتی مجالی بهم بده از کنارم گذشت.پله ها رو یکی در میون بالا رفت و خیلی زود از نظر محو شد!
نمی دونم چرا حس میکردم به گذشته ی خیلی دردناک داشته که الان به همچین آدم خشک و بی رحمی تبدیل شده…