دانلود رمان پروانگی احساس از سارا فرد PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: سارا فرد
چکیده رمان پروانگی احساس
“همه چیز از روزی شروع شد که او رفت… بله، فقط ‘او’. چون ‘مادر’ خطاست برای زنی که مرا با طعمِ بیمادری تنها گذاشت.” فلشبک: تصویر ویلچرِ یونس، چهارچرخِ فرسودهٔ ماشین. راوی: “نه، از گسِ تنهایی نمیگویم… دردی که میکشم از سالهایی است که آلبومِ خاطراتم بینامِ اوست.” صفحههای آلبوم ورق میخورد: عکسهای محو، جای خالیِ یک چهره. راوی (آهسته): “فقط یک بار خواستم یکی از آن خلأها را پر کنم… خلأ عـــشق.”
قسمتی از متن رمان پروانگی احساس
ساعت ها قدم زدم کف پاهایم تیر می کشید اما خستگی مغزم بیشتر از خستگی بدن کوفته شده ام آزارم میداد.
هنوز نمی دانستم چه حرفی برای گفتن دارم در مقابل زنی که مرا غارتگر خوشبختی اش میدید زنی که نقطه ضعف عشق پرقدرتش من بودم.محکوم بودم که عشق و احساسش را جریحه دار میکنم منی که برای او سوهان روح بودم.
سنگ دلی که زندگی اش را خانه و کاشانه اش را عاشقانه هایش را ویران میکنم مقابل او که مرا اینگونه تصور میکرد چه حرفی برای گفتن داشتم؟می نالم- آه صدرا،
بد کسی رو واسطه قرار دادی پسر. از پل عابر پیاده در حال عبور بودم که از هجوم دردناک این افکار زشت سیرت که در مغزم بالا پایین میشد ؛ وحشت زده پا پس کشیدم.
چه می دیدم؟صدایی مغزم را در چنگ میگیرد: اگر دل تو به حال زندگی خواهرم نسوزه پس چه کسی دل بسوزونه براش؟
سرم تیر کشید صدای صدرا را شنیدم که گفت: نگرانشم. المجال الاند می ترسم مریضی چیزی شده باشه که داره از من قایم می کنه “دلم فشرده شد مگر نمی گویند خون می کشد پس دل من هم به همین خاطر کشیده شد؟به سمت هم خون خودم خواهرم به مهرانه که بی مهر گشته است.
روی پل ایستادم دستانم را به نرده تکیه داده و سرم را بالا گرفتم و تمام دردم را با نفسی محکم فرو خوردم. تمام افکارم را پس زده و به سوی وظیفه ای که برشانه هایم سنگینی می کرد حرکت کردم.
چشمم که به آن سوی خیابان افتاد نفسم رفته ام برنگشت. قلبم داشت از جا کنده میشد صدای صدرا جیغ شد در گوشم به یادآوردم که گفته بود: ” خیلی عوض شده از صدرا شنیده بودم تغییر حال و هوای همسرش … هم شونه اش را…
از دهان صدرا شنیده بودم از بچگی در گوشمان زمزمه شده بود شنیدن کی بود مانند دیدن”صبح که از صدرا شنیدم… الان هم که به چشم دیدم.
کاش دروغ باشد کاش همه ی دیده ها … همه یه به چشم دیدن ها دروغ از آب در بیایند. حتی شنیدنش هم قشنگ نبود چه برسد به دیدنش.
یک رژ جیغ دیدم…قهقهه های مستانه…حالتی آلوده به ناز…نگاهی پر کرشمه….و یک غریبه…آنقدر ماندم تا از جلو چشمانم محو شد.
دلم می خواهد به سمت خانه اش پرواز کنم اما رمقی در پاهایم نمانده است.دلم می خواهد بی آنکه بپرسم برایم توضیح دهد که بافته های ذهنم پنبه است.
به خودم که آمدم جلوی در خونه اش بودم، چقدر زود رسیده ام کاش این راه انقدر کوتاه نبود کاش دیرتر می رسیدم کاش زودتر نقابش را کنار گذاشته باشد.
کاش خواهره خودم در را برویم بگشاید من مهرانه بی مهر نمی خواستم.سلام در دهنم نچرخید تنها نگاهش کردم مهرانه ام را دیدم آن قرمز تند به لبهای تو نمیاید خواهرم من این بی رنگی را بیشتر دوست دارم.
می پرسد- چیه؟ این روزا تند تند به ما سرمیزنی؟می پرسم- کجا بودی؟ مرموز نگاهم کرد بلافاصله ادامه دادم: یبار اومدم نبودی.- آهان حتما اون موقع که رفته بودم خرید اومدی…