دانلود رمان پفک نمکی استاد از فاطمه مهراد PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: فاطمه مهراد
چکیده رمان پفک نمکی استاد
*«من یک حامیام. مردی با زخمهای قدیمی که قسم خورد دنیا را از شر آدمهای پلید پاک کند. اما نمیدانستم در این مسیر، یک دختر ظالم سر راهم سبز میشود—دختری شکسته که نیاز به نجات داشت… و من حاضر شدم همهچیز را برایش فدا کنم.»*
قسمتی از متن رمان پفک نمکی استاد
با زنگ خوردن گوشیم دستمو بالا میارم تا آرتا حرفشو قطع کنه .گوشیو جواب میدم .-جانم دخترم .صدای شاکیش بلند:بابا مگه شما نگفتی هشت میریم بیرون ؟
الان ساعت هفت و نیمه شما هنوز خونه نیومدی و مطمئنم حتی از نمایشگاهم در نیومدی .نیمچه لبخندی از این همه شناختش رو کنج لبم نشست -تا ده مین دیگه خونم .
با حرص و غر غر میگه :ببینیم و تعریف کنیم .در جا گوشیو قطع میکنم و سریع بلند میشم و حین برداشتن کتم رو به آرتا میگم : بعدا حرف میزنیم .به پگاه قول بیرون رفتن دادم یادم رفته بود .با خنده میگه :از تو بعیده چیزی یادت بره .
در و باز میکنم و قبل رفتنم بی توجه به متلکش میگم :راست و ریست کارای پسر رو برام در بیار.بعد اتمام حرفم میام بیرون. درو میبندم و به طرف اسانسور میرم .
دکمه پارکینگ و میزنم .و درون آینه نگاهی به خددم میندازم دستمو تو موهای جو گندمیم میکشم، شاید آرتا اون حرفو به شوخی یا متلک گفته بود ولی واقعیت داشت .
من هیچگاه چیزی از ذهنم بیرون نمیرفت الخصوص قرارم با پگاه. با ایستادن آسانسور سریع درشو باز میکنم و به طرف ماشینم میرم .
دکمه رو فشار میدم و بعد از روشن شدن ماشین گاز میدم و ماشین عین برق و باد از زمین کنده میشه و حرکت میکنه . طبق گفتم دقیقا ده مین بعد زنگ پگاه جلو در خونه بودم .ماشینو میبرم و تو و بعد برداشتن کیفم به طرف پله ها میرم .
پگاه که تو تراس اتاقش ایستاده بود با دیدنم جیغی میکشه .-بلاخره اومدی…لبخند کمرنگی رو صورت خشکم نقش میبنده. -دیدی؟ من زیر حرفم نمیزنم دقیقا ده مین بعد جلو در خونه بودم . با ذوق بالا پایین میپره .اره میدونم عشقم .با لبخند وارد خونه میشم و به سمت اتاقم میرم .
قبل از اینکه وارد بشم دستهای ظریفی با ناخون های لاک خورده کالباسی سفیدش دورم پیچیده میشه-باباجونی.با لذت برمیگردم عقبو و متقابلا بغلش میکنم.-جان بابا دختر کوچولوم .
تخس و معترض تو صورتم نگاه میکنه .-من هفده سالمه اصلا هم کوچولو نیستم .اروم نوک بینیشو میکشم .-همینکه عین بچه ها هی میگی من کوچولو نیستم یعنی بچه و کوچولویی..
-بابااااا…خنده صدا داری میکنم و به طرف اتاقم میرم .-جان .با حرص جلو در اتاق می ایسته .-خیلی بدی .-باشه حالا ما بد شما نمیخوای بیرون بری من لباسمو عوض کنم؟با پرویی میگه :مگه چی میشه حالا؟همیشه زنای مردم که از بدن سیکس پک دارت نباید لذت ببرن که…عمیق نگاهش میکنم .-میدونی زنیم لذت نمیبره یعنی اصلا این بدن سال هاست رنگ دختر به خودش ندیده…
پگاه با خنده دهن کجی کرد .-بهتر که ندیده سیکس پک های تو برای منن.گوشه های چشمم از خنده چین خوردن. سرش رو با لذت بوسیدم-کوچولوی حسود من.تخس نگاهم کرد .-پس چی فکر کردی بخوای زن بگیری خودم چشماش با دو تا ناخنام در میارم تو فقط مال منی…