دانلود رمان پوتوس (جلد دوم نسخه اصلی) از مهدیه سادات ابطحی ایوری PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: مهدیه سادات ابطحی ایوری
چکیده رمان پوتوس
کریس بیوقفه تلاش میکند مانا را نجات دهد، اما قلب شکستهاش اجازه عقبنشینی نمیدهد. سائوپائولو، شهر رویاها و کابوسها، حالا میزبان دختری است که عزای عشق ازدسترفتهاش را به دوش میکشد و تشنه عدالت است. اما آیا مانا میداند با پا گذاشتن به این تاریکی، چه چیزی در انتظارش است؟ روزی که حقیقت آشکار شود، آیا تاب میآورد وقتی بفهمد دستی که به آن چسبیده، همانی است که خون آندریاس را ریخت؟…
قسمتی از متن رمان پوتوس
ساعتی بعد ماشین ایدن متوقف شد و هر سه ی آنها از آن پیاده گشتند. هوا به نسبت آلمان اندکی خنکتر و سرمای زمستانش انکار ناپذیر بود مانا نگاه ماتش را روی آن ساختمان چند طبقه ی به نظر مترو که گرداند خدا میدانست که در ورای آن درب فلزی زنگ زده چه دنیایی خوابیده است.
ایدن ساک ساده ی مشکی را از صندوق عقب برداشت و آن را در دستش جابه جا کرد کریس لبخند کجی زد و همان طور که خشاب اسلحه اش را چک میکرد به درب نزدیک شد مانا پشت سر ایدن آرام و با کوبش قلب بند کوله اش را محکم تر گرفت و گام برداشت که ایدن سر چرخاند و با دیدن چهره ی بی رنگ و روی او د و روی او در آن شال کرمی و کاپشن قهوه ای لبخند کوچکی زد.
کریس از درب رد شد و پله های زیر زمین را طی کرد. صدای ارنستو که بمی بسیار کم و خش زیادی داشت با زبان اسپانیایی گوشش را به بازی گرفت.
بین خودمون باشه این قدر خوش تیپ شده بودم که همه ی دخترهای اون جا بهم نگاه میکردن توجه همه رو حسابی جلب کرده بودم باید من رو توی کت و شلوار ببینی کلی پول بابتش پرداخت کردم که بالأخره تونستم از اون فروشنده ی احمق بخرمش میگفت مال رئیس جمهور سابق آمریکاست
کریس با صدای بلندی به اسپانیایی اعلام حضور کرد: دیدنت توی کت و شلوار باید خیلی خنده دار باشه دوست من. ارنستو برنو و خوزه به سرعت سمت درگاه چرخیدند که خنده از روی لبانشان پر کشید.
ارنستو از آن حالت غرور آمیزش بیرون آمد و دستی به عینک شیشه مربعی قهوه ای اش کشید خیره به کریس ایدن و دختری که با آنها همراه بود و اطرافش را مینگریست به همان زبان مادری اش گفت: اگه اون شب اونجا بودی میفهمیدی که اصلاً هم خنده دار نمیشم.
مانا از دیدن آن فضای بزرگ و خالی که دیواره هایش دودی و کفش کثیف بود چهره در هم کشید هیچ وسیله ای در آن دیده نمیشد جز یک میز فلزی بزرگ در مرکز سالن و چند تخت فلزی بیمارستانی به همراه دستگاههای پزشکی شاید اینجا قبلاً بیمارستان بوده است.
به هر حال، به نظر می آمد که کریس و گروهش از این فضا به خوبی استفاده می ی کنند طبقات دیگر چه؟ اوضاع آنها چه طور بود؟
ایدن ساک را روی میز گذاشت و زیپ آن را گشود برنو و خوزه که عقب ایستاده بودند سرکی کشیدند که از دیدن محتوای ساک فوری سر جای خود بازگشتند و با نگاهی هراسیده به کریس نگریستند.
ارنستو با شوقی وصف ناپذیر جلو رفت و با شعف خیره ی درون ساک شد. لبخند بشاشی زد و قصد کرد آن را بیرون بکشد که کریس به سرعت دو لبه ی ساک را به هم نزدیک کرد و خود آن را عقب کشید…نیم نگاهی به مانای ایستاده دور از میز که موفق نشده بود درون آن را ببیند و برایش هم مهم نبود..