دانلود رمان گلاریس از خورشید PDF و APK اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: خورشید
کوروش یک تای ابرو یش را بالا داد و بازویش را رها کرد. دقیقا چی باعث شده این همه منتظر من باشی. باید حرف بزنیم… من نمیتونم اون پول رو… قبل از اینکه جمله اش تمام شود پاهایش سست شد و روی دست های مردانه ی کوروش غش کرد. کوروش با خونسردی پوفی کشید. به ورودی خانه نگاه کرد، شاداب منتظرش بود و گلاریس در دستهایش غش کرده بود! عطر خوش بویی که زده بود بینی کوروش را به بازی میگرفت.
قسمتی از متن رمان گلاریس
گلاریس خودش را کنار کشید، بیشتر از ا ین نمیتوانست به رابطه ی خشن کوروش و شاهان نگاه کند…
به سمت اتاقش رفت، لباس هایش را برداشت که کیفش را بردارد و برود اما هنوز رمقی در جانش نبود…
با فکر اینکه کوروش پارتنر دارد و مسلما آسیبی به او نمیرسد.
پتو را روی خود کشیده و دراز کشید. به ملیحه فکر کرد، به اینکه ساعت پنج بعد از ظهر دوباره به بیمارستان سر زده بود
و ملیحه ی عزیزش سالم از اتاق عمل بیرون آمده بود.
فردا باید با کوروش شاهان حرف میزد و مسئله ی پول را حل میکرد!
انگار قرار نیست بیدار شی.
آرام چشمهایش را باز کرد و با دیدن کوروش بالای سرش روی تخت نشست، به لباسیکه پوشیده بود نگاه کرد و جیغ کشید.
حق نداری بیای تو اتاق!
کوروش لیوان آب پرتقال را سر کشید و به آینه کنسول تکیه داد.
منظورت اتاق خونه ی خودمه؟
گلاریس پتو را بالا کشید تا بدنش را پوشاند.
چیزی نیست که ندیده باشم دختر! گلاریش وسط حرفش پرید.
چرا منو آوردی خونه ات؟
باید میذاشتم تو سرما وسط خیابون بمیری ؟
اونوری شو مانتوم رو بپوشم.
بهت قول میدم اندام تو قرار نیست حسی تو من ایجاد کنه.
به کوروش خیره شد، نمیتوانست این مرد را بفهمد، زیادی راحت بود، زیادی خونسرد بود…
گلاریس با حرص از جا بلند شد، پتو روی تخت افتاد و نیمی از بدنش بیرون بود.
بی توجه به کوروش مانتویش را پوشید و دکمه هایش را بست.
باید حرف بزنیم.
از دیشب مثل طوطی این جمله رو تکرار می کنی!
کوروش بی توجه به گلاریس به سمت در قدم برداشت و از در خارج شد، گلاریس دنبالش افتاد و گفت: مادرم عمل شد.
میدونم! حالش هم خوبه.
پله ها را پایین رفتند و گلاریس با تعجب پرسید.
از کجا میدونی؟
کوروش پایین پله ها ایستاد، به سمت او چرخید. پیگیری کردم، تعجب داره؟