دانلود رمان یاس از نیایش آرا PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: نیایش آرا
چکیده رمان یاس
یاس، مادر جوانی که پس از طلاق با چالشهای زندگی تکوالدیتی روبهروست، به امیر علاقهمند میشود. اما سنتهای خانوادگی و پشیمانی امیر، مانع ازدواج آنها میشود. ارشام، مردی با تفکرات مدرن اما پایبند به ارزشها، وارد زندگی یاس میشود و با او تشکیل خانواده میدهد. اما ارتباط جدید امیر با خانوادهی ارشام، تعادل این زندگی نوپا را برهم میزند…
قسمتی از متن رمان یاس
ساعت ده بیدار شدم رفتم پایین…پدر مغازه بود سارا مشغول اشپزی سلام…. به به چه بوهای خوبی میاد سلام بروی ماهت بشین و است چای بریزم خودم میریزم… به استکان برداشتم و چای ریختم صندلی عقب دادم و نشستم.
زنگ بزنم پس به مادرش؟ صبح مادرش یبار زنگ زد.زنگ بزنین باشه پیشونیم و بوسید گفت خوشبخت بشی ایشالله قرار شد امشب بیان واسه مهریه و این جور چیزا بعد نهار خودم ظرفارو شستم و خونه رو مرتب کردم. نزدیک غروب سارا از خواب بیدار کردم نمی دونم چرا استرس داشتم همچی اماده بود.
جلو اینه نشسته بودم به شال سفید با پیراهن بلند قرمز با شلوار مشکی یکمم ارایش کردم و منتظر بودم سارا صدام بزنه…در اتاق باز شد و با تعجب دیدم مادر ارشام پاشدم و گفتم: سلام حاج خانوم یه اخمی کرد و گفت بهم بگو مادرجون با خجالت گفتم ببخشید، چشم.
جلو اومد و دستمو گرفت و بغلم کرد و گفت: منم مثل مادر خودت بدون عزیزم…بیا بریم همه منتظرتن عروس خانم…
پایین رفتیم و سلام کردم و کنار مادرجون نشستم سرمو آوردم بالا که نگام با نگاه ارشام گره خورد چه لباسای خوشکلی پوشیده بود (یه شلوار کتون مشکی با پیراهن سفید و کت سورمه ای)
پدرش گفت بریم زودتر واسه مهریه و مراسم حاجی هرچی شما بگین….هزار تا سکه با سه دنگ خونه ی خودش خوبه حاجی؟مهریه کی داده کی گرفته مهم اقا پسرت که مثل خودت واسم عزیز…
امیدوارم دخترم و خوشبخت کنه ارشام گفت:مطمئن باشین حاج آقا…قرار شد عقد و عروسی برای یه هفته دیگه باشه روز چهارشنبه،
همه چی سریع پیش رفت قرار شد فردا با ارشام واسه آزمایش بریم موقع رفتن ارشام اومد کنارم گفت شمار تو بده منتظرم نزاری یاس من کاردارم. یه اخم کردم و گفتم خیلی پرویی کاری نکنی بگم نه.
مگه دست تو به مال خودمی…و یه چشمک زد نمی دونم بی جنبه بودم یا دوسش داشتم حس کردم قلبم تندتر زد…شمارمو تو گوشیش سیو کرد و بعد از خدافظی رفتن…
صبح ساعت هشت با صدای زنگ گوشی بیدار شدم شماره ناشناس بود حدس زدم ارشام باشه جواب دادم.تا الان خواب بودی تنبل خانوم گفته باشم قبل از این که برم سر کار باید صبحانه بهم بدی الان تمرین کن واسه یه هفته دیگه علیک سلام ! سلام به روی نشستت.