دانلود رمان یک نفر باز صدا زد از مریم اسکندری PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: مریم اسکندری
چکیده رمان یک نفر باز صدا زد
روزها بیمعنا میگذرند…اما من،همان دختری که همه از چشمانش میلرزند…شاید روزی مثل تو بودم،با زندگیای ساده و آرام.اما یک احساس،همهچیز را ویران کرد.حالا من شدهام هیولایی که از خودم میترسم…نه، زندگی را دوست ندارم،اما محکومم به این جهنمِ خودساخته.عشقی گذرا،احساسی کودکانه که مرا کشت…
قسمتی از متن رمان یک نفر باز صدا زد
نفر بودیم…تا دوست…تا خواهر…اما…سرنوشت بد کرد از همه بدتر با من بود هر روز مسیر مدرسه رو با هم طی میکردیم و هر روزیه سوژه ی جدید…دوره ی راهنمایی برای بعضی ها از بهترین دورانه برای منم همین اما باید خیلی مراقب بود خطر حتی تا آخرین لحظه هم ولت نمیکنه… خونمون اطراف شهر بود برای همین تونستم تویکی از مدارس اطراف شهر ثبت نام کنم… در حقیقت اونموقع برام مهم نبود که مدرسم کجاست مهم درس خوندن بود با الناز سال اول راهنمایی آشنا شدم دختر خوبی بود نه زیاد شیطون نه خیلی منگول به دوست معمولی بود که البته از اون مدل ضد پسری ها…. با این اخلاقش حال میکردم،
یعنی خوشم میومد که حداقل زود دم به تله نمیداد و همیشه با پسرا کل کل داشت هر چند اون موقع هنوز خیلی زود بود تا وارد اینجور ماجراها بشیم. سال اول و دوم راهنمایی روباهم پشت سر گذاشتیم …. روزای فراموش نشدنی ای بودن حیف که خیلی زود تموم شد.سال سوم بودیم که مسیر زندگیه هممون عوض شد درست تو یه قدمیه خطر ایستادیمو خودمونو دو دستی تقدیمش کردیم…با این تفاوت که الناز خسارتش قابل جبران بود امامن…زنگ اتمام کلاسا که خورد با خوشحالی بند و بساطمو ریختم تو کوله وسمت در کلاس شماره ی 12 ایستادم.بدو بریم که دیره الناز با تعجب گفت : حالا چه عجله ایه؟هیچی فقط مهدیس گفت امروز عجله داره زود تر بریم پیششون خب برن… من و تو باهم میریم.
آخه میدونی منو اون مسیرمون بیشتر با هم یکیه اون بره اونوقت تنها میشم…آهان پس بگو خانم چه مهربون شده…به 1 دقیقه نکشید که جلوی در مدرسه ایستاده بودیم از دور مهدیس والهام رودیدم که باهم میومدن و سخت گرم صحبت بودن مثلا گفتی عجله کنیم نگاه گنگی بهم انداخت و گفت: کار داشتم از طرز حرف زدن مشخص بود که به اتفاقی افتاده الناز باخنده گفت: چیه؟ حمید آقا غرقت کرده اینقدر طوفانی هستی؟جدی نگاهش کرد و گفت: غلط میکنه از این کارا کنه الهام که از حرف مهدیس خندش گرفته بود گفت بچه ها برنامه امتحانی رو با تعجب گفتم نه به شما دادن؟نه فکر کنم فردا بدن همه ی مدارس برای امتحانا تعطیل شده با ناراحتی گفتم اینم از شانس گند ماست دیگه اون روز هر کاری کردم نتونستم چیزی از زبون مهدیس بکشم…..