رمان بچه بسیجی نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشاقانه، کل کلی، استاد دانشجو، صحنه دار
تعداد صفحات : 1063
خلاصه رمان : دختر لوند و جذابی که از دین به دوره پسری بسیجی و خدایی که از قضا توی گشت ارشاد کار میکنه این آقا پسر ما یه زنم داره اما دست روزگار کاری میکنه که نازنین لوند و جذاب بشه همسر دومش اما روزگار چرخش داره و باعث میشه تا از هم جدا بشن اونم بخاطر اشتباهشون…هردو عاشق هم دیگه هستن اما درتصوری اشتباه فکر میکنند که طرف مقابلشون ازش متنفره…چندسال میگذره هنوز عاشق هم هستن پسر بسیجیمون دیگه بسیجی نیست حالا شده یک جنتلمن واقعی شده مرد رویایی هر دختری و دختر قصمون هنوز دلش با اونه دوباره دیداری تازه کلکل های استاد دانشجویی و عشقی داغ و آتشین…
قسمتی از داستان رمان بچه بسیجی
سیستم ماشین و روشن کردم دستامو قر دادمو با اهنگ خوندم رسیدم به خونه ساره اینا که دیدم خوشتیپ تر از خودم بیرون وایستاده و داره با گوشیش ور میره سرمو اوردم بیرون و تقریبا داد زدم _شبی چند خوشگله با تعجب سرشو اورد بالا که تا دید منم دندون قرچه ایی کرد _کصافت خفه شو اشغال فک کردی من مثل توام لپشو کشیدم و سرمستانه خندیدم _حرص نخور جیگرم دوشب با من بیا راه میوفتی با تعجب نگام کرد و محکم زد تو سرم خاک برسرت کسکش ی جوری حرف میزنی انگار واقعا اینکاره ایی.
خندیدمو دور زدم _بده باهات شوخی میکنم گاگول برج زهره مار _اصلا حوصله ندارم نازی هیچی تورو خدا پیچ نشو _چه مرگته خب _هیچی همینجوری از صبح اعصابم خورده _الکی الکی ساره؟ _اره سرمو تکون دادمو حرفی نزدم وقتی نمیخواست حرفی بزنه واقعا نمیزد بعدا باید از زیره زبونش بکشم بیرون از میدان پیچیدمو برگشتم سمته ساره _با لیدا و زهرا هماهنگ کردی؟! _اره برو. سرمو تکون دادمو پامو رو پدال گاز فشاردادم زهرا و لیدا هردو خونه هاشون بغل هم بود به سره کوچه ک رسیدیم دیدم پیاده اروم اروم دارن میان. کرمم گرفته بود اونارم اذیت کنم اصلا حواسشون به مانبود
و ساره هم ک کلا امروز فارق از همه بدک نبود همشون تو ی شک برن وقتی رسیدم پشتشون دستمو گذاشتم رو بوق ک ترسیده برگشتن عقب. ساره یکی زد پس کلم _خجالت بکش نازنین کی میخوایی ادم شی تو احمق. خندیدم ک از پشت موهام کشیده شد _نازنین الهی بمیری … خر قلبم ریخت _نکن زهرا درد گرفت ای ای _دسته خر و اه اه لیدا باحرص داشت اینارو میگفت _باشه باشه ببخشید فقط ولکن موهامو وحشی موهامو ول کرد و درکمال ارامش تکیه داد به صندلیش چیزی نگفتم و بغل پارک لاله نگه داشتم.
دختر لوند و جذابی که از دین به دوره پسری بسیجی و خدایی که از قضا توی گشت ارشاد کار میکنه این آقا پسر ما یه زنم داره اما دست روزگار کاری میکنه که نازنین لوند و جذاب بشه همسر دومش اما روزگار چرخش داره و باعث میشه تا از هم جدا بشن اونم بخاطر اشتباهشون...هردو عاشق هم دیگه هستن اما درتصوری اشتباه فکر میکنند که طرف مقابلشون ازش متنفره...چندسال میگذره هنوز عاشق هم هستن پسر بسیجیمون دیگه بسیجی نیست حالا شده یک جنتلمن واقعی شده مرد رویایی هر دختری و دختر قصمون هنوز دلش با اونه دوباره دیداری تازه کلکل های استاد دانشجویی و عشقی داغ و آتشین...