رمان خدمتکار عمارت نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، بزرگسال
تعداد صفحات : 1010
خلاصه رمان : دختری که بخاطر بی پولی و بی کسی مجبور میشه تو عمارتی مشغول بکارشه که صاحب اون عمارت مردیه که…… پایان خوش
قسمتی از داستان رمان خدمتکار عمارت
بی حوصله ظرف و شستم و به طرف اتاق کوچیک و تنها ترین اتاق خونم رفتم نشستم سر بافتنی هام.
یه پیرزنی بود بعضی اوقات میومد بهم سرمیزد.
بهم بافتنی یاد داده بود و میگفت از الان بباف برای بچت منم با شوق میبافتم.
به جورابای کوچیکی که براش بافته بودم باذوق نگاه کردم.
اونقد بافتم که باخستگی همونجا سرمو گذاشتم و به خواب رفتم.
با درد زیادی زیر دلم چشممو باز کردم و آخی گفتم.
خواستم بلندشم که درد تا مغز استخونم رسوخ کرد جیغی کشیدم و با درد طاقت فرسایی و خیس شدن بین …
از وحشت جیغی کشیدم و سعی کردم بلندشم با درد باز کوبیده شدم زمین از درد بلند جیغ میزدم.
صدای کوبیده شدن در میومد. وحشت سرتاسر وجودمو گرفته بود خدایا بلایی سربچم نیاد تنها امید زندگی من همین بچست گذشته و آیندم همین بچست جیغ بلندتری کشیدم و از سرم گرفتم که صدای شکستنی اومد ویکی دویید طرفم.
چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم…
بیحال رو تخت خودمو پرت کردمو دستمو گذاشتم رو چشمام حوصله هیچیو نداشتم.
خیلی وقت بود که دیگه از خودمم بریده بودم. از روزی که ماهک رفته یه روز خوش ندارم یه روز نشده بدون فکرش باشم با دراز کشیدن کسی روم عصبی دندون قرچه ای کردم.
چیزی نگفتم صدای تودماغی محشید خط انداخت رو اعصابم “عشقم میخای کاری کنم خستگی از تنت بره؟
عصبی ساعدمو از روچشمام برداشتم. بکش کنار حوصلتو ندارم.
حالم داشت از حرکاتش بهم میخورد ولی نمیخواستم چیزی بگم.
هنوز یک ماه قبلو یادم نمیره که شکایت کرده بود شوهرم نیازامو برطرف نمیکنه.
با یاد آوریش از خشم رگ گردنم نبض زد ولی چیزی نگفتم تا دست از سرم برداره.
یادم نمیره مامانم باهام چیکار کرد یادم نمیره بخاطر ماهک هر کاری کردم و اون بدون خواستن کوچیکترین توضیحی ولم کرد.
با شنیدن صدام سرشو بلند کرد و انگار دردش تازه شده باشه منو به ضرب از خودش جدا کرد و انداخت زمین
دیگ ظرفیتم واس درد کشیدن امشب تکمیل بود با صدای بی جونی اخی از دهنم دررفت که با عصبانیت اومد طرفمو طره ای از موهامو داخل
دستش گرفت و کشید زیر گوشم گفت:
تو فک کردی من میزارم ادم خیانتکاری مث تو از دستم به همین آسونی لیز بخوره و بره؟
هه! هنوز منو نشناختی تو باید اونقد اینجا درد بکشی تا اسم بقیه هم…
پاشو گمشو بیرون حالم بهم خورد. باجیغ گفتم:
داری درمورد چی حرف میزنی روانی بدبختتتت میگم خبر ندارم میفهمی؟؟؟
نه تو بیمار چه میفهمی
با این حرفم باخشم موهامو کشیدو با کاری که کرد جیغ بلندی کشیدم نفسام به شماره افتاد….
با پاش لگد محکمی به پام زد که جیغم گوش خودمو درداورد از درد دیگ نفسم
بالا نمی اومد لگدی به پهلوم زد و گفت
دختری که بخاطر بی پولی و بی کسی مجبور میشه تو عمارتی مشغول بکارشه که صاحب اون عمارت مردیه که...... پایان خوش