رمان دنیای بعد از تو نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 3360
خلاصه رمان :
_سوگل …پیس …پیس …سوگل
برگشت و نگاه غرانش رو بهم دوخت
از رو نرفتم :
_سوال ۳
اخم های درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست …
مثل همیشه گدا بود …خاک تو سر خرخونش ….
پشت چشم نازک شده اش زیاد دلم شد و زیر لب غریدم :
_گه بگیرنت ….خسیسِ خر خون ….
همونجور که سرقایم کرده ام رو از پشت سارا (نفر جلوییم)بالا می اوردم با خانم اکبری چشم تو چشم شدم …
با چشمهای درشتش که پشت عینک ته استکانی قدیمی روی صورتش باباغوری به نظر می رسید بهم چشم غره رفت ….
کمی خودم رو جابجا کردم و سعی کردم به هیجان دیدنش و لو رفتنم مسلط بشم ….
قسمتی از داستان رمان دنیای بعد از تو
با اطمینان سرش رو به معنی مثبت تکون داد و گفت: راستش یه چند وقته همسرم و بچه هام خیلی از دوریم بی تابی می کنند. خواهر شوهرم هم ازم می خواد بیام پیششون و تو تورنتو به مزون بزنم و همونجا به کارم ادامه بدم. راستش من دل دل کندن از این مزون رو ندارم چون برای سرپا موندنش خیلی تلاش کردم ولی اگه تو قبول کنی میتونم شعبه تورنتو رو بزنم و تو اینجا مدیر ی باشی و من اونجا مطمئنم با یکم تبلیغات تورنتو هم مثل تهران به سود می رسم. ناباور گفتم: می خوای از ایران بری؟ چاره ای ندارم. شوهرم دوساله تنهاست.
نمی تونم بیشتر از این تنهاش بذارم تا الان هم مردونگی کرده که این دوری رو دووم آورده و سرم هوو نیاورده. بعد بلند خندید و منم لبخند کم جونی رو لبم نشست. این میتونست همون مهر تاییدی بر درستی تصمیمم باشه لبخند پررضایتی رو لبم نشست: باعث افتخارمه که باهات شریک باشم سالومه جون. خودش روکش داد و منو در آغوش کشید و گفت: چند وقت بود دنبال یه مدیر لایق می گشتم تا این مسئولیت سنگین رو بهش واگذار کنم خودش رو جدا کرد و ادامه داد: با وکیلم صحبت میکنم تا زودتر قرارداد رو امضا کنیم منم کارهام رو میکنم و تا آخر تابستون میرم.
سرم رو کج کردم و از مفاد شراکت پرسیدم و او گفت: چون ساختمون مزون و پروانه کسبش برای منه ۷۰ به ۳۰ فکر میکنم عادلانه باشه. البته تو می تونی تو لاین عروس پول طراحیهات رو جدا حساب کنی و پولش رو جدا برداری. فقط من خودم سالی دوبار یا سه بار میام و حساب ها رو باهم چک میکنیم. ماهانه هم از حسابدارم می خوام که حساب دخل و خرج رو برام بفرسته که زیاد از حساب کتاب ها دور نمونم. من قبول کردم و این مثل یه پاداش از طرف کائنات بود که بدون هیچ تلاشی شریک به مزون بزرگ و نامدار و البته لاکچری با مشتری های دایمی و به نام بشم.
_سوگل ...پیس ...پیس ...سوگل برگشت و نگاه غرانش رو بهم دوخت از رو نرفتم : _سوال ۳ اخم های درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست ... مثل همیشه گدا بود ...خاک تو سر خرخونش .... پشت چشم نازک شده اش زیاد دلم شد و زیر لب غریدم : _گه بگیرنت ....خسیسِ خر خون .... همونجور که سرقایم کرده ام رو از پشت سارا (نفر جلوییم)بالا می اوردم با خانم اکبری چشم تو چشم شدم ... با چشمهای درشتش که پشت عینک ته استکانی قدیمی روی صورتش باباغوری به نظر می رسید بهم چشم غره رفت .... کمی خودم رو جابجا کردم و سعی کردم به هیجان دیدنش و لو رفتنم مسلط بشم ....
