رمان پیوند خاص هفت آسمان نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، تخیلی
تعداد صفحات : 225
خلاصه رمان : آسمان دختری عجیب با موهای سفید، چشمانی طوسی روشن و صورتی سفید به سرزمین یاقوت میرود تا به عنوان خدمتکار خود را وارد قصر رایمون پادشاه سرزمین یاقوت بکند. او در آنجا میفهمد که آخرین نواده از آسمان است و قدرتهایی دارد و به رازهایی از گذشته پدر و مادرش پی میبرد.
قسمتی از داستان رمان پیوند خاص هفت آسمان
– اون دوتا در مال کیه؟ – یکی خواهر ناتنیم یکی من. با تعجب نگاهش کردم! – چرا منو اوردی پس این بالا مگه نباید پیش خدمتکارا باشم؟ – مگه ندیدی بردارم گفت ببرمت بالا. این اتاق هم همین الان درست شده. پس یعنی درست اوردمت. – تازه درست شده؟! – آره آسمان کنجکاوی رو بذار کنار اومدم از همه چی بهت میگم. این قصر از یاقوت اگه یادت نرفته باشه و زندس پادشاه هم هرجور بخواد به داخلش شکل میده. الان یه اتاق برای تو اینجا گذاشته. جلو دهنم رو گرفتم باز سوال نپرسم. خندش گرفت. – من میرم فردا میبینمت خوب بخوابی. – من نمیتونم بخوابم. – اشکال نداره یه روز اینجوری بعد عادت میکنی به این چیزای عجیب میخوابی. – نه کاری به دور اطراف عجیبم ندارم.
مرض بی خوابی دارم. و معجونی هم ندارم بخورم. ابروهاش با تعجب پرید بالا. – بعد برام توضیح بده برای چی. الانم میگم برات معجون خواب اور بیارن. – ممنون. اون رفت منم در اتاق رو باز کردم و داخل اتاق قدم برداشتم. واو…..وو عجب پادشاه خفنی. چه اتاق قشنگی پرده های از حریر ابی براق. آینه یاقوت کاری شده. یه تخت رو به روم سمت راست کمد سمت چپ بالکن و پنجره سراسری. یه در رو به روی تخت بازش کردم دستشویی و حمام بود. ساده و شیک بدون اینکه درش رو ببندم سمت کمد رفتم. سه تا لباس حریر یکی ابی، سفید و مشکی. از توری بودنشون فهمیدم مال خوابه. شنلم رو در اوردم گذاشتم روی دسته تخت. سمت بالکن رفتم. صدای ملایم باز تو ذهنم به صدا در اومد.
سمت بالکن نرو. – چرا؟ – مایکل داره میره. – اها! – اسمت چیه؟ – نارگون. -میشه دیدت؟ – اره. ولی نه الان وقتی که به قدرت کامل رسیدید. – مگه نگفتی با بازو بنده به قدرت کامل رسیدی؟ – من اره ولی تو نه. کم کم بدنت از جنس جادو میشه. – اوه! منتظر شدم حرف بزنه نزد صداش کردم باز جواب نداد اینم که هی میره میاد. از تو کیفم لباس در اوردم یه شلوار سفید، با یه پیرهن کلاه دار قرمز که کامیار از زمین برای من اورده بود. تا اومدم برم حمام در به صدا در اومد؛ خودم سمت در رفتم بازش کردم. – بله؟ – معجونتون رو اوردم خانم. با مودبانه ترین حالت ازش گرفتم لامصب الان اتاقم کنار شاهزاده و پرانسس هست. به دختر ریز نقش و بانمک نگاه کردم و گفتم: ممنون.
– چیزی نیاز ندارید؟ – نه ممنون. رفت منم درو بستم. کاش میگفتم برام غذا بیاره، بیخیال همون پسته و گردو مغز شده رو میخورم تا فردا که یه چیز درست حسابی بخورم. معجونو روی میز آرایشی گذاشتم و با خیال راحت توی حمام رفتم. دوش آب رو باز کردم و شامپو سر و بدن رو برداشتم و به خودم زدم حسابی خودم رو شستم تلافی این مدت که نرفتم حمام رو در اوردم. با بدنی سبک از حموم بیرون اومدم خوب خودم رو خشک کردم لباسام رو پوشیدم. معجون رو برداشتم درش رو باز کردم بوی بهار نارنج میداد بوش خوب بود اون معجونی که مامان به من میداد بوی خیلی بدی میداد. اما این نه بوش خیلی خوب بود. کمی ازش خوردم و گذاشتمش روی میز آرایشی.
آسمان دختری عجیب با موهای سفید، چشمانی طوسی روشن و صورتی سفید به سرزمین یاقوت میرود تا به عنوان خدمتکار خود را وارد قصر رایمون پادشاه سرزمین یاقوت بکند. او در آنجا میفهمد که آخرین نواده از آسمان است و قدرتهایی دارد و به رازهایی از گذشته پدر و مادرش پی میبرد.