دانلود رمان حاتم از غزاله جعفری PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: غزاله جعفری
کارورزی بیمارستان باید مهمترین دغدغهٔ آلا میثاقی میبود، اما یک چالش خانوادگی همه چیز را تغییر داد. حالا او مجبور است به محلهای بازگردد که روزگاری شاهد رشد و افتخارات حاتم سلطانزاده بوده است.
قسمتی از متن رمان حاتم
آره…امروز خیلی وول می خوره…فقط باید استراحت کنم. در جمع کردن ظروف به حامد و هلیا کمک کردم. اما صدای جیغ مهتا مرا سمت اتاق کشاند. نفر دومی بودم که بر بالین مهتا می رسید؛ حاتم اولی بود…جیغ گوش خراش مهتا خبر از بد حالی اش میداد. تمام مدت سعی داشت دردها را تاب بیاورد. کنارش زانو زدم مانده بود بین نشستن و خوابیدن که حاتم به فریادش رسید. دست زیر شانه اش نگه داشت. درد داری، آره؟ از کی؟ از…سر شب…هی درد می گرفت…هی آروم می شد…گفتم شاید…طبیعی باشه.
نگاهی به افسانه انداختم که جلوی در ایستاده بود، درد زایمانه. زود باید بریم بیمارستان…سمت کمد لباس هایش رفته و ادامه دادم زنگ بزنید دکترش…تا ما میریم اونم خودشُ برسونه…نیستش… متعجب به مهتا خیره شدم که حاتم غرید؛ یعنی چی نیست؟ پول می گیره که چه غلطی کنه؟ مهتا لحظه ای از درد به خودش پیچید. مانتوی بلندی از کمد بیرون کشیده و دوباره سمتش رفتم. صبح زنگ زدم… منشی گفت رفته مسافرت…خب قرارم نبود زایمان کنم… دو هفته مونده…مانتو به تنش زدم و حاتم رو مخاطب قرار دادم. ماشین بیارید…آمدن ماشین و رفتنمان به بیمارستان محل کارم، شاید نیم ساعت طول کشید.
آن بیمارستان را پیشنهاد دادم چرا که از دکترهایش مطمئن بودم…تمام مدت نفس زدن های مهتا را شنیدم و مجبورش می کردم جیغ بزند، باید تخلیه میشد…مهتا را همان جلوی در، سوار بر ویلچر کردند. هماهنگ کرده بودم تا همه چیز برای زایمان راحتش فراهم شود. دوشادوش افسانه پا به سالن انتظار گذاشتیم…طول می کشید…ولی بالاخره به سرانجام قشنگش می رسید. عقربه های ساعت را دنبال می کردم. بیست دقیقه از رفتن مهتا می گذشت…. درب ورودی بخش زنان که باز شد جلو دویدم. مهتا، پسر دردونه اش را به دنیا آورده بود و حالا نیاز به حضور افسانه بود…