دانلود رمان زن ناخواسته از ناتاشا اندرز PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: ناتاشا اندرز
چکیده رمان زن ناخواسته
الساندرو دی لوسی، مردی ثروتمند و خوشقیافه، تنها یک آرزو دارد: پسری که وارث نام و دارایی‌اش باشد. اما همسرش ترزا، پس از ماه‌ها زندگی در سردی و ناامیدی، دیگر تحملش به پایان رسیده است. وقتی الساندرو برای عقد پیمانی تجاری به عمارت پدر ترزا قدم می‌گذارد، ترزا در نخستین نگاه، اسیر چشمان او می‌شود. بااین‌حال، الساندرو، که همواره محبوب زنان جسور و فریبنده بوده، به دختری آرام و تسلیم‌پذیر مانند ترزا توجهی نمی‌کند. پدر ترزا، با درک احساسات دخترش، طرحی می‌ریزد تا الساندرو را به ازدواج با او وادار کند—حتی اگر این کار به بهای نابودی شادی هر دوی آنها تمام شود.
قسمتی از متن رمان زن ناخواسته
ساندرو هرگز کاری را تنها به دلیل سخاوتمندی انجام نمیداد…و آن وام تنها یک اسلحه دیگر بوده که در صورت لزوم بتواند در برابر ترزا از آن استفاده کند
با شجاعتی که احساس نمیکرد گفت: تو این کارو نمیکنی . لیزا کاری نکرده که لیاقت به چنین رفتاری رو داشته باشه. کارا . من هر کاری که لازم باشه انجام میدم تا چیزی که میخوام رو از تو بگیرم.با ناامیدی شروع به صحبت کرد:من هم پول دارم میتونم خودم بهش کمک…
-نه . تو فقط یه پدر پولدار داری … که این فرصت رو داشت تا به لیزا … اون موقع که به دنبال سرمایه برای شروع کتابفروشی بود. کمک کنه . اما پدرت انزجار خودش رو نسبت به این ایده برای همه روشن کرد… و خودت خیلی خوب میدونی که اون در پروسه به طلاق شلوغ تو رو حمایت نمیکنه ترزا.
هنوزم نمیتونم باور کنم این کارو بکنی. تو باید به فکر اعتبار خودت هم باشی . تو یه تاجر پر اوازه ای . هرگز به تجارت کوچیک رو خراب نمیکنی فقط به این خاطر که بخای چیزی رو اثبات کنی. این حرکت چه پیغامی به بقیه شریکهای تجاری ات میده ؟
اینکه من کسی نیستم که سرسری گرفته بشم شانه اش را بالا انداخت:واقعا فکر میکنی اهمیت میدم بقیه راجع به من چه فکری میکنن ترزا ؟ فکر میکنی اهمیت میدم تو چه فکری راجع به من می کنی ؟ هرگز اهمیت ندادم و هرگز هم اهمیت نخواهم داد .. تو ضعیفی یه دختر لوس…-نیستم.
ساندرو به او اخم کرد و صدای استهزاء آمیزی از ته گلویش بیرون آورد.طوری ادامه داد گویی او هرگز صحبت نکرده: بالاخره طلاقت رو میگیری. اما چیزی هست که قبل از اون ازت میخوام تو این ازدواج رو میخواستی یادت میاد ؟
به خاطرش التماس کردی … پس اگه الان طلاق میخوای باید مجازات سنگینی به خاطرش بپردازی . حاضری با آینده دختر عموت قمار کنی ؟
خودش می دانست که ترزا هرگز این کار را نخواهد کرد. می دانست او را همان جایی که میخواست گیر انداخته هیچ طلاقی در کار نخواهد بود …
اما قطعاً تغییراتی در راه خواهد بود… ترزا کلو نابل دی لوسی … دیگر به اندازه کافی از این که حصیر جلوی در کسی باشد کشیده بود
چیزی نگفت …. تنها چرخید و از آنجا دور شد … ساندرو تمام مدت او را تماشا کرد… می توانست نگاه خیره او را پشت سرش احساس کند.
ترزا به اتاق خوابشان … آنجایی که از همان روز ابتدای ازدواج با یکدیگر شریک بودند . بازنگشت. در عوض به طرف کتابخانه به راه افتاد می دانست حتی نمیتواند یک ثانیه هم چرت بزند …نه در آن اتاق…دیگر نه…
ساعت‌ها بعد به طبقه پایین آمد. شنبه صبح بود و او ملاقات صبحگاهی نداشت که به آن بپردازد. در عوض معمولا به روزنامه و قهوه اش چسبید . و بیشتر اوقاتش را با نادیده گرفتن ترزا گذراند . آن روز صبح با دیگر روزها تفاوتی نداشت. مانند اینکه بحثی که قبلا با یکدیگر داشتند به هیچ عنوان اتفاق نیفتاده.
