دانلود رمان پاسار از الف کلانتری PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: الف کلانتری
چکیده رمان پاسار
امیرحسین، دلبستهِ مادربزرگش، اما دور از پدر و مادر و پدربزرگی که قلبش را شکستند! سالها رنج، سالها تنهایی… حالا که به آرزوهایش رسیده، یک اتفاق غیرمنتظره همه چیز را به هم میریزد: ابوذر و پسرش ساعدی وارد میشوند و رازهایی را فاش میکنند که هیچکس انتظارش را نداشت…
قسمتی از متن رمان پاسار
گوشی را روی میز عسلی گذاشت و به اتاق خواب برگشت. نگاهی به لباسها انداخت دیگر فرصتی برای جمع کردن نبود شلوار کتان قهوه ای و پیراهنی روشن انتخاب کرد سوییچ را برداشت و رفت.
بین آپارتمان تا بنگاه دو خیابان فاصله بود.با رسیدنش بنیامین که روی صندلی او نشسته بود بلند شد و بی لبخند یا نگاهی روشن، سراج را متوجه امیر حسین کرد.
مرد که کم مو بود و قدبلند و سفید پوست گره کراواتش را درست کرد و به آرامی بلند شد.امیرحسین خود را به او رساند و با سلامی سنگین دستش را دراز کرد.
مرد هم لبخندی چاشی جوابش کرد و دست او را فشرد.-خوش اومدید.-ممنونم مثل این که من خیلی زود اومدم-به موقع اومدین من دیرتر رسیدم.تعارف شان که تمام شد بنیامین لیوانی آب روی میز گذاشت و زیر چشمی نگاهی به چهره ی امیرحسین و ته ریش نامرتب او انداخت.
سراج گلویی صاف کرد و دست توی کیف چرمی اش فرو برد و پوشه ای بیرون کشید با لبخندی مطبوع آن را روی میز امیر حسین گذاشت و عقب نشست.
امیرحسین پوشه را برداشت و بدون باز کردن پیش روی خود گذاشت و دستهایش را روی آن در هم قفل کرد و به حرف آمد: بمونه ببرم خونه دقیق بخونم همون طوری تنظیم شده که شما می پسندین تنظیم شده-یعنی مفت و مجانی؟سراج خندید و سر تکاند داد. این مرد برخلاف توصیفاتی که شنیده بود خیلی هم سفت و نچسب به نظر نمی رسید.
امیر حسین نگاهی به بنیامین انداخت که نه با گوشی اش کلنجار میرفت نه حواسش به آنها بود و نه شادابی یکی دو روز قبل را داشت.
سراج با نگاهی به مسیر نگاه او چرخید و گفت: پشت تلفن یه مطلبی رو فرمودید اما مختصر الان با توجه به وقتی که دارم میتونم گوش بدم.
امیر حسین که او را به واسطه ی دوستی قدیمی شناخته بود در موردش تحقیق کرده و تا حدودی قانع شده بود با او جلسه ای داشته باشد.
حالا که او خودش برای حرف زدن پیش قدم شده بود ترجیح داد پیشنهادش را مطرح کند-واسه کارت تا کجا پیش میری؟سراج جا خورد و گفت: بله؟-آدم خطر کردن هستی؟ -خطر واسه چی یا کی یا چه موضوعی؟
امیر حسین تن خود را عقب کشید و دست هایش رو روی ران هایش گذاشت و خیره ی چهره ی سؤالی او جواب داد: من بدون وکیلم کارم راه میافته یعنی با قانون راه میرم یه بنگاه و یه بوتیک لباس با قانونم کارش راه می افته.
-خب؟-دنبال یه وکیلم که سرش به تن اش بیارزه بتونه دنبال کار یه نفر باشه تا وقتی اون برسه به حق و حقوقش حالا این وسط کمی خطر پذیرم باشه.
سراج لبخند زد و پا روی پا انداخت و اجازه داد جملات او توی ذهن اش ته نشین شود. اما به جایی نرسید و حیران جواب داد: به قدری گزیده گوی هستین که حقیقتش بیشتر ترسیدم تا بخوام کنجکاوی کنم واسه بیشتر دونستن…