دانلود رمان عمر دوباره از یامور PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: یامور
چکیده رمان عمر دوباره
آوا، دخترِ سرایدارِ خانوادهٔ نوریان، در دنیای فقر و ثروت گیر افتاده است. وقتی بیتا—نمادِ تجملات بیمعنی—با رادان (وراثِ یک امپراتوری اقتصادی) نامزد میکند، آوا بهطور تصادفی جایگزین او در یک مهمانی میشود. رادان، که همیشه با مردم بهدور از طبقهٔ خودش با تحقیر برخورد کرده، برای اولین بار با صداقت آوا مواجه میشود. اما فشارهای اجتماعی، مخالفت خانوادهها، و گذشتهٔ تاریک رادان، مسیر عشق آنها را پر از مانع میکند. آیا آنها میتوانند سنتهای پوسیده را بشکنند، یا جامعه آنها را از هم جدا خواهد کرد؟
قسمتی از متن رمان عمر دوباره
یک قدم عقب رفتم ولی نمیخواستم کم بیارم خیره شدم تو چشماش زیر لب یچیزایی گفت که فقط کلمه توت فرنگی رو شنیدم… انگار که اتفاقات داخل عمارت زیاد براش جالب و مهم نباشه سیگاری بین لباش گذاشت و با فندک فلزی روشنش کرد پوک عمیقی بهش زد.
و بهم نزدیک شد….یک قدم بینمون فاصله بود.از همین فاصله دود سیگارشو تو صورتم فوت کرد… اخمام بیشتر تو هم رفته و با دستم دود مقابل صورتمو پخش کردم بوی نفس الکلیش به همراه دود به مشامم رسید…براش مهم نبود زنش در چه حالیه و داره چیکار میکنه؟
بیتا همیشه از اخلاق بد و تندش میگفت هیچ عشق و علاقه ای بینشون دیده نمیشد ولی دلیل ازدواجشون اصلا برام مشخص نبود…یه مرد قوی و جدی بود جوری که همه ازش حساب میبردن.
منم میترسیدم ولی طبق معمول اگه جلوی کسی کم میاوردم سکته میکردم از حرص… خیره به من پوکهای عمیقی به سیگارش میزد صدای موزیک قطع شده بود.-رادان برو خونه….خیلی عادی اینو گفته بود…
ابروهام تو هم گره خوردن با حاضر جوابی گفتم آوا ما بخاطر عیش و نوش شلنگ و تخته انداختن خانواده همسر جنابعالی آسایش نداریم…. سهراب خان از مسافرت برگرده و متوجه بشه اول از همه پدر من توبیخ میشه.
پوزخند پر از تحقیرش باعث شد سر خورده بشم ولی بازم تو ظاهر نشون ندادم.با دست مسیر خونه سرایداری رو نشون داد-رادان برو بچپ تو لونه ات بچه…. کاری به کار بقیه نداشته باش…به خونه ما گفته بود لونه؟دندونامو رو هم فشردم و با حرص گفتم-آوا به تو ربطی نداره…. بخوام اینجا میمونم نخوامم نمی مونم.
دوباره بهم نزدیک شد…فرار نکردم…محکم با دستای مشت شده مقابل رادان خانی که همه ازش حساب میبردن و بابا با دیدنش تنش به لرز می افتاد ایستادم…حتی اگه منو میکشت به حرفش گوش نمیدادم.
تا خواست با عصبانیت چیزی بگه…صدای آژیر پلیس از پشت درهای این عمارت جهنمی به گوش رسید همون سمتو نگاه کردم رادان خان سگ اخلاقم سرشو چرخوند و درهای فلزی توری که از پشتش آژیر قرمز رنگ پلیس به خوبی دیده میشد رو نگاه کردبا حرص زیر لب غرید…رادان: گه توش.
نگاهم چرخید رو این مرد قد بلند عضله ای که نگاهش هنوز سمت دیگه ای بود خیلی نزدیک بهم ایستاده بود تا متوجه فاصلمون شدم نیم قدم عقب رفتم. سرش چرخوند سمتم رادان: برو خونتون. اینو تو صورتم غریده بود.
از دردسر خوشم نمی اومد بخاطر همین نه بخاطر حرف اون بلکه بخاطر موقعیت خودمم که شده بعد فحشی که زیر لب نثارش کردم چرخیدم تا سمت خونه برم اونم تا خواست تکونی به خودش بده که…