دانلود رمان پیانولا از مرجان فریدی با لینک مستقیم

دانلود رمان پیانولا از مرجان فریدی با لینک مستقیم

دانلود رمان پیانولا از مرجان فریدی PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم

نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر

نویسنده رمان: مرجان فریدی

چکیده رمان پیانولا

وارث خانواده با بیماری نادری بازمی‌گردد: او نمی‌تواند هیچ موجود زنده‌ای را لمس کند. در عمارتی که خزان—دختر اسرارآمیز خانواده—در آن محبوس است، کلید رازها در پیانوی قدیمی نهفته است. هر نت موسیقی، خاطره‌ای از نفرت و خون را برمی‌انگیزد. آیا این دو می‌توانند بدون تماس فیزیکی، زخم‌های گذشته را التیام بخشند، یا موسیقی آنها را به پرتگاه جنون می‌کشاند؟

قسمتی از متن رمان پیانولا

از اتاق که خارج شد من هم به آرامی دفتر را بستم با مکث از روی صندلی برخاستم و به سمت آینه ی قدی و قدیمی کنج اتاق رفتم مقابل آینه چنگی به موهایم زدم نفس عمیق کشیدم و چند لحظه چشمانم را بستم.

رشته ی گسسته ی افکار نا به سامانم را با دندان گره زدم و کمی مغز اشفته ام را آرام کردم.چشم که گشودم مستقیم نگاهم خیره ی دو قرنیه سیاه شد؛ دو قرنیه ی بی حالت و خمار که در بی روح ترین حالت ممکن در آینه خیره ام بودند.

پوزخندی زدم و از اتاق خارج شدم چندی بعد در حالی که نرم دستم را روی نرده میکشیدم، پاشنه های کفشم را روی پله ها یکی پس از دیگری قراره داده و به سمت سالن اصلی سرازیر میشدم صدای وکیل را می شنیدم.

صدای پاشنه های کفشم سبب سکوت شان شد.به آخرین پله که رسیدم سرم را به سمت چپ چرخاندم همگی روی مبل‌های چرمی نشسته و نظار مگرم بودند. به سمتشان رفتم سنگینی نگاه عمه خانم چندان خوشایند نبود هر چند نه تنها نگاه هایش بلکه دستانش هم….

-این اینجا چه غلطی میکنه؟پوزخند زدم طبق معمول وجود من هرگز برای این زن اثبات نمیشد.-سلام خوش اومدید جناب حق دوست.حق دوست از روی مبل برخاست و برایم سر تکان داد وکیل و دوست قدیمی خان بابا مردی پنجاه و اندی ساله که موهایش ریخته و چشمان ریز قهوه ای رنگش مهربان تر از هر کسی در جمع من را می کاوید.هه.

نیم نگاهی به عمه خانم انداختم دست به عصا نشسته و پا روی پا انداخته بود چرا نمی مرد؟ همیشه برایم سوال بود که چرا آدم‌های بد دیرتر از آدم‌های خوب می میرند؟

روی مبل تکی مقابل حق دوست نشستم ناهید سینی به دست وارد سالن شد؛ مستقیم به چشمانم زل زد.منتظر اجازه ی من بود.-از مهمون ها پذیرایی کن.

کارد به عمه خانم میزدی خونش در نمی آمد در این بین در گوشه ترین قسمت سالن او بود که روی صندلی چوبی کنار پنجره لم داده و پایش را روی میز مقابلش انداخته و از پنجره به منظره ی باغ خیره بود. -نمیخورم.

به سمت عمه خانم چرخیدم با بغض این را گفته بود ناهید که سینی به دست مقابلم خم شد، آرام فنجان چای را برداشتم و روی میز پایه بلند کنارم قرار دادم.-دخترشون تشریف نمیارن؟

پایم را روی پایم بند کردم.حق دوست همان طور که کیف مشکی و چرمی اش را روی پایش می گذاشت گفت: پس مجبورم در عدم حضور ایشون وصیت نامه رو بخونم هر چند مرحوم تاکید داشتن همه ی بچه هاشون حین خوندن وصیتشون حضور داشته باشن.عمه خانم با حرص گفت:مگه برادرزادم چشم دیدن این دختره رو داشت که بیاد؟میان حرفش زجه زد:بدبخت داداشم که….

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
وارث خانواده با بیماری نادری بازمی‌گردد: او نمی‌تواند هیچ موجود زنده‌ای را لمس کند. در عمارتی که خزان—دختر اسرارآمیز خانواده—در آن محبوس است، کلید رازها در پیانوی قدیمی نهفته است. هر نت موسیقی، خاطره‌ای از نفرت و خون را برمی‌انگیزد. آیا این دو می‌توانند بدون تماس فیزیکی، زخم‌های گذشته را التیام بخشند، یا موسیقی آنها را به پرتگاه جنون می‌کشاند؟  
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: پیانولا
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: مرجان فریدی
  • ویراستار: بخیز
  • تعداد صفحات: 768
  • منبع تایپ: بخیز
خرید کتاب
40,000 تومان
لینک کوتاه:
برچسب ها
ورود کاربران

مطالب پر لایک
مطالب محبوب
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بخیز رمان " میباشد.