دانلود رمان برباد رفته از مارگارت میچل PDF و APK و اندروید با لینک مستقیم
نسخه کامل قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر
نویسنده رمان: مارگارت میچل
چکیده رمان بر باد رفته
شکست عشقی اسکارلت از اشلی، آغاز سقوط او به ورطهی انتخابهای تلخ است. ازدواج انتقامجویانه با چارلز، بیوهگی زودهنگام، و فرار از آتلانتای شعلهور، تنها بخشی از مصائبی است که این زن مغرور را وادار میکند تا از نو خود را بسازد. اما حتی وقتی ثروت و قدرت به دست میآورد، عشق قدیمی به اشلی مانند سایه او را دنبال میکند—تا روزی که متوجه میشود قلبش همیشه مال کس دیگری بوده: رت باتلر. اما آیا برای این درک دیررس، فرصتی باقی مانده است؟
قسمتی از متن رمان بر باد رفته
در بعد از ظهر یکی از روزهای نشاط انگیز آوریل سال ۱۸۶۱، اسکارلت همراه استوارت و برنت تارلتون در ایوان سرپوشیده تارا خانه اربابی کشتزار پدرش در سایه ای خنک نشسته بود. آن روز بسیار جذاب به نظر میرسید.
لباس تازه گلدار سبز رنگش از پارچه موسلن که حلقه های مواج دوازده یاردی داشت کاملا با کفش های راحتی پاشنه پهن مراکشی که پدرش تازه از آتلانتا برایش آورده بود می آمد.
کمر ۱۷ اینچی لباسش باریکترین کمر در بخشهای سه گانه بود و پیراهنش به قدر کافی تنگ بود که پستانهای برجسته و بلوغ شانزده سالگی او را نشان دهد.
دامن آراسته اش سنگینی خاصی داشت و گیسوانش را با وقار در توری جمع کرده و دستهای ظریف و سفیدش را بی حرکت روی دامنش تا کرده بود. هنوز نمی توانست باطن خود را به خوبی پنهان کند چشمان سبزش در آن صورت شیرین بی قراری میکرد؛
خودسر پر از شور زندگی که با رفتار مؤدبانه اش ناسازگار و مغایر بود. رفتارش با تذکرهای مودبانه و ملایم مادر و البته مقررات خشک و خشن مامی تحت انقیاد بود ولی چشم هایش از آن خودش بود.
طرفین او دوقلوها در صندلیهای خود نمیده و از پس شیشه های مشبک به خورشید نگاه میکردند و همینطور میخندیدند و حرف میزدند و پاهای دراز خود را با آن چکمه های سواری تا زیر زانو روی هم انداخته بودند.
نوزده ساله با شش فوت و دو اینچ قد استخوان بندی درشت عضلانی با صورت آفتاب سوخته موهای بور کت آبی یک جور و شلوار خردلی رنگ بیشتر به دو قوزه پنبه شباهت داشتند.
بیرون آفتاب غروب، اریب می تابید و پرتو خود را به درختان زغال اخته که در زمینه سبز تازه دمیده و پر از شکوفه بود پرتاب میکرد اسبهایی که به دو قلوها تعلق داشتند کنار راه بسته شده بودند حیوانهای درشتی به رنگ موی صاحبان خود قرمز و دوروبر اسبان سگهای شکاری با بیقراری می لولیدند و با صاحبان خود استوارت و برنت همه جا میرفتند،
کمی دورتر هم سگ بزرگی با خالهای سیاه و پوزه بند چون اشراف زادگان دراز کشیده بود و منتظر پسرها بود که برای شام به خانه بروند.
بین سگها اسبها و این دو قلوها یک دوستی عمیق و رای رابطه معمول برقرار بود. آنها همگی سالم و تندرست بودند. حیوانات لاقید، آزاد، نرم، صاف، زیبا،
خوش اندام و سرخوش و پسرها چون اسبهایشان بی پروا و با جرأت می راندند بی پروا و خطرناک البته با دوستان و کسانی که رگ خوابشان را به دست می آوردند مهربان بودند و گرمی و علاقه نشان می دادند.
اگر چه آرامش زندگی کشتزار از کودکی با آنها بود اما چهره آن سه در ایوان هیچ ملایمت و نرمشی را نشان نمیکرد آنان قدرت و چابکی روستاییانی را داشتند که تمام زندگی خود را در دل طبیعت میگذرانند و به ندرت خود را با چیزهای پیچیده ای که در کتابها بود به دردسر می انداختند